این برگ نمونهخوانی نشدهاست.
هرکجا خطبه شد به نام و بیانش | نطق را دست بر دهان باشد | |||||
ای قضا قدرتی که با حزمت | کوه بیتاب و بیتوان باشد | |||||
رایتت آیتی که در حرفش | فتح تفسیر و ترجمان باشد | |||||
مینگویم که جز خدای کسی | حال گردان و غیبدان باشد | |||||
گویم از رای و رایتت شب و روز | دو اثر در جهان عیان باشد | |||||
رای تو رازها کند پیدا | که ز تقدیر در نهان باشد | |||||
رایتت فتنها کند پنهان | که چو اندیشه بیکران باشد | |||||
لطفت ار مایهی وجود شود | جسم را صورت روان باشد | |||||
باست ار بانگ بر زمانه زند | گرگ را سیرت شبان باشد | |||||
نبود خط روزیی مجری | که نه دست تو در ضمان باشد | |||||
نشود کار عالمی به نظام | که نه پای تو در میان باشد | |||||
در جهانی و از جهان پیشی | همچو معنی که در بیان باشد | |||||
آفرین بر تو کافرینش را | هرچه گویی چنین چنان باشد | |||||
روز هیجا که از درخشش سنان | گرد راکسوت دخان باشد | |||||
در تن اژدهای رایتهات | باد را اعتدال جان باشد | |||||
شیر گردون چو عکس شیر در آب | پیش شیر علمستان باشد | |||||
هم عنان امل سبک گردد | هم رکاب اجل گران باشد | |||||
هر سبو کز اجل شکسته شود | بر لب چشمهی سنان باشد | |||||
هر کمین کز قضا گشاده شود | از پس قبضهی کمان باشد | |||||
اشک بر درعهای سیمابی | نسخت راه کهکشان باشد | |||||
چون بجنبد رکاب منصورت | آن قیامت که آن زمان باشد | |||||
هر که راشد یقین که حملهی تست | پای هستیش بر گمان باشد | |||||
روح روح الامین در آن ساعت | نه همانا که در امان باشد | |||||
نبود هیچکس بجز نصرت | که دمی با تو همعنان باشد | |||||
هر مصافی که اندرو دو نفس | تیغ را با کفت قران باشد | |||||
صد قران طیر و وحش را پس از آن | فلک از کشته میزبان باشد |