این برگ نمونهخوانی نشده است.
راه حوادث بزد رزانت رایش | خلق چه داند که آن چه رای رزین است | |||||
باره نخواهد همی جهان که جهان را | امن کنون خود نگاهبان امین است | |||||
عمر نیابد ستم همی که ستم را | روز نخستین چو روز بازپسین است | |||||
فکرت او پی برد بجاش اگر چند | در رحم مادر زمانه جنین است | |||||
نعمتش از مستحق گزیر نداند | گر همه در طینتش بقیت طین است | |||||
با کرم او الف که هیچ ندارد | در سرش اکنون هوای ثروت شین است | |||||
ای به سزا سایهی خدای که دین را | سایهی چترت هزار حصن حصین است | |||||
قهر ترا هیبتی که در شب ظلش | روز سیه را هزار گونه کمین است | |||||
حکم ترا روزگار زیر رکابست | رای ترا آفتاب زیر نگین است | |||||
تا شرف خدمت رکاب تو یابد | توسن ایام را تمنی زین است | |||||
خطبهی ملک ترا که داند یا رب | کیست خطیبش که عرش پیشنشین است | |||||
نام ترا در کنایه سکه صحیفه است | نعت ترا در قرینه خطبه قرین است | |||||
با قلم خود گرفت خازن و همت | هرچه قضا را ز سر غیب دفین است | |||||
بیشرف مهر مشرفان وقوفت | کتم عدم را کدام غث و سمین است | |||||
مردمک چشم جور آبله دارد | تا که بر ابروی احتیاط تو چین است | |||||
تا چه قدر قدرتی که شیر علم را | در صف رزم تو مسته شیر عرین است | |||||
عکس سنان در کف تو معرکه سوز است | چشم زره در بر تو حادثهبین است | |||||
لازم ازین است خصم منهزمت را | آنکه جبینش قفا قفاش جبین است | |||||
دوزخ قهر تو در عقوبت خصمت | آتش خشم خدا و دیو لعین است | |||||
بنده در این مختصر غرض که تو گفتی | آیت تحصیل آن چو روز مبین است | |||||
قاعدهی تهنیت همی ننهد زانک | خصم نه فغفور چین و غور نه چین است | |||||
گرچه هنوز از غریو لشکر خصمت | جمجمهی کوه پر صدای انین است | |||||
ورچه ز تیغ مبارزان سپاهت | سنگ به خون مبارزانش عجین است | |||||
با چو تو صاحبقران به ذکر نیرزد | وین سخن الهام آسمان برین است | |||||
ذکر تو با ذکر کردگار کنم راست | نام ترا نام کردگار قرین است |