برگه:Anvari poems.pdf/۶۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  راه حوادث بزد رزانت رایش خلق چه داند که آن چه رای رزین است  
  باره نخواهد همی جهان که جهان را امن کنون خود نگاهبان امین است  
  عمر نیابد ستم همی که ستم را روز نخستین چو روز بازپسین است  
  فکرت او پی برد بجاش اگر چند در رحم مادر زمانه جنین است  
  نعمتش از مستحق گزیر نداند گر همه در طینتش بقیت طین است  
  با کرم او الف که هیچ ندارد در سرش اکنون هوای ثروت شین است  
  ای به سزا سایه‌ی خدای که دین را سایه‌ی چترت هزار حصن حصین است  
  قهر ترا هیبتی که در شب ظلش روز سیه را هزار گونه کمین است  
  حکم ترا روزگار زیر رکابست رای ترا آفتاب زیر نگین است  
  تا شرف خدمت رکاب تو یابد توسن ایام را تمنی زین است  
  خطبه‌ی ملک ترا که داند یا رب کیست خطیبش که عرش پیش‌نشین است  
  نام ترا در کنایه سکه صحیفه است نعت ترا در قرینه خطبه قرین است  
  با قلم خود گرفت خازن و همت هرچه قضا را ز سر غیب دفین است  
  بی‌شرف مهر مشرفان وقوفت کتم عدم را کدام غث و سمین است  
  مردمک چشم جور آبله دارد تا که بر ابروی احتیاط تو چین است  
  تا چه قدر قدرتی که شیر علم را در صف رزم تو مسته شیر عرین است  
  عکس سنان در کف تو معرکه سوز است چشم زره در بر تو حادثه‌بین است  
  لازم ازین است خصم منهزمت را آنکه جبینش قفا قفاش جبین است  
  دوزخ قهر تو در عقوبت خصمت آتش خشم خدا و دیو لعین است  
  بنده در این مختصر غرض که تو گفتی آیت تحصیل آن چو روز مبین است  
  قاعده‌ی تهنیت همی ننهد زانک خصم نه فغفور چین و غور نه چین است  
  گرچه هنوز از غریو لشکر خصمت جمجمه‌ی کوه پر صدای انین است  
  ورچه ز تیغ مبارزان سپاهت سنگ به خون مبارزانش عجین است  
  با چو تو صاحب‌قران به ذکر نیرزد وین سخن الهام آسمان برین است  
  ذکر تو با ذکر کردگار کنم راست نام ترا نام کردگار قرین است