برگه:Anvari poems.pdf/۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
  حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست  
  مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم درشد و چون دست یافت پای برادر شکست  
  ناصیه‌ی سکه را نام تو مطلوب گشت چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست  
  پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست  
  کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد گریه‌ی خصم از نهیب در فم خنجر شکست  
  رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست  
  از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب همچو جحی کز خدوک چرخه‌ی مادر شکست  
  خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست  
  حیدر شرع کرم بازوی احسان تست کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست  
  سده‌ی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم در پی بوسیدنش جمله‌ی شهپر شکست  
  دست سخن کی رسد در تو که از باس تو تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست  
  در صف آن کارزار کز فزع کر و فر زلزله‌ی رزمگاه گوشه‌ی محور شکست  
  شست به پیغام تیر خطبه‌ی جان فسخ کرد دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست  
  حدت دندان رمح زهره‌ی جوشن درید صدمه‌ی آسیب گرز تارک مغفر شکست  
  گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست  
  تشنگی خاک رزم دردی اوداج خورد بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست  
  حمله‌ی تو تنگ کرد عرصه‌ی موقف چنانک پهلوی خصمان چونال یک‌به‌یک اندر شکست  
  هرچه از آن پس برید تیغ مثنی برید هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست  
  بی‌مدد عمرو و زید جز تو به یک چشم زد لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست  
  زین همه اندر گذر با سخن خواجه آی کز سخنش سحر را زیب شد و فر شکست  
  صاحب صاحب‌قران چون تو سلیمان نداشت آصف او صف دیو نیک مزور شکست  
  باز در ایام تو از پی تسکین ملک خواجه چه صفهای دیو یک به دگر بر شکست  
  معرکه‌ی مکر دیو ظل عمر بشکند چرخ که نظاره بود دید که منکر شکست  
  دین به عمر شد قوی گرچه پس از عهد او باقی ناموس کفر خنجر حیدر شکست  
  خواجه به تدبیر و رای سدی دیگر کشید رخنه‌ی یاجوج بست سد سکندر شکست