این برگ نمونهخوانی نشده است.
حزم تو از بس درنگ بیخ خطر خشک سوخت | عدل تو از بس شتاب شاخ ستم برشکست | |||||
مرگ ز باس تو کرد آنچه به چشم ستم | درشد و چون دست یافت پای برادر شکست | |||||
ناصیهی سکه را نام تو مطلوب گشت | چون کله خطبه را نعت تو بربر شکست | |||||
پشت ظفر تیغ تست گر نکشی بشکند | شعله چو مستور گشت پشت سمندر شکست | |||||
کوس تو در حربگاه زخمه به آهنگ برد | گریهی خصم از نهیب در فم خنجر شکست | |||||
رزق زمین بوس اگر خصم ببرد از درت | زان چه ترا جام بخت بر لب کوثر شکست | |||||
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب | همچو جحی کز خدوک چرخهی مادر شکست | |||||
خصم تو گرید بسی کز پی پیکان زر | تیر تو در چشم و دل هر دو مخیر شکست | |||||
حیدر شرع کرم بازوی احسان تست | کین در روزی گشاد وان در خیبر شکست | |||||
سدهی قدرت کجاست وای که سیمرغ وهم | در پی بوسیدنش جملهی شهپر شکست | |||||
دست سخن کی رسد در تو که از باس تو | تا که سخن رنگ زد رنگ سخنور شکست | |||||
در صف آن کارزار کز فزع کر و فر | زلزلهی رزمگاه گوشهی محور شکست | |||||
شست به پیغام تیر خطبهی جان فسخ کرد | دست به ایمای تیغ منبر پیکر شکست | |||||
حدت دندان رمح زهرهی جوشن درید | صدمهی آسیب گرز تارک مغفر شکست | |||||
گوهر خنجر چو شد لعل به خون گفتیی | لعب هوا بر سراب اخگر آذر شکست | |||||
تشنگی خاک رزم دردی اوداج خورد | بر سر ارواح مست مرگ چو ساغر شکست | |||||
حملهی تو تنگ کرد عرصهی موقف چنانک | پهلوی خصمان چونال یکبهیک اندر شکست | |||||
هرچه از آن پس برید تیغ مثنی برید | هرچه از آن پس شکست گرز مکرر شکست | |||||
بیمدد عمرو و زید جز تو به یک چشم زد | لشکر چون کوه قاف کس به خدا ار شکست | |||||
زین همه اندر گذر با سخن خواجه آی | کز سخنش سحر را زیب شد و فر شکست | |||||
صاحب صاحبقران چون تو سلیمان نداشت | آصف او صف دیو نیک مزور شکست | |||||
باز در ایام تو از پی تسکین ملک | خواجه چه صفهای دیو یک به دگر بر شکست | |||||
معرکهی مکر دیو ظل عمر بشکند | چرخ که نظاره بود دید که منکر شکست | |||||
دین به عمر شد قوی گرچه پس از عهد او | باقی ناموس کفر خنجر حیدر شکست | |||||
خواجه به تدبیر و رای سدی دیگر کشید | رخنهی یاجوج بست سد سکندر شکست |