این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
دیوان انوری
۴۰
باش تا صبح دولتت بدمد | کاین هنوز از نتایج سحرست | |||||
پای تشریف صاحب عادل | که جهان را به عدل چون عمرست | |||||
در میانست و جای پایش را | خاک بوسیده هرکه تاجورست | |||||
ذکر تشریف شاه نتوان کرد | ۹۹۰ | که ز سین سخن فراخترست | ||||
ورنه، حقا، که گفتمی بر تو | کآفرینش بجمله مختصرست | |||||
بالله ار گرد دامن تو سزد | هرچه در دامن فلک گهرست | |||||
هرچه من بنده زین سخن گویم | همه از یکدگر صوابترست | |||||
سخنآرایی و خلافی نیست | خود تو بنگر: عیانت باخبرست | |||||
من نمیگویم آنچه میگویم | ۹۹۵ | تا تو گویی، هباست یا هدرست | ||||
بر زبانم قضا همی راند | پس قضا هم بدین حدیث درست | |||||
ای جوادی، که پیش دست و دلت | ابر چون دود و بحر چون شمرست | |||||
استخوان ریزهای خوان تواند | هرچه بر خوان دهر ماحضرست | |||||
هرکجا از عنایتت حصنیست | مرگ چون حلقه از برون درست | |||||
هرکجا از حمایتت حرزیست | ۱۰۰۰ | در الم چون شفا هزار اثرست | ||||
باس تو، آن چنان که کاهربا | از ملاقات کاه بر حذرست | |||||
عنصرت مایهایست از رحمت | گرچه در طی صورت بشرست | |||||
خطواتت، ز راستی که بود | همه خطهای جدول هنرست | |||||
وقت گفتار و گاه دیدارت | سنگ را سمع و خاک را بصرست | |||||
هست با خامهٔ تو خام همه | ۱۰۰۵ | هرچه صد ساله پختهٔ فکرست | ||||
ناوک روز انتقام و بدی | سپر روز فتنه و خطرست | |||||
در دو حالت که دید یک آلت | که هماو ناوک و هماو سپرست؟ | |||||
با سر خامهٔ تو آمده گیر | هرچه در قبضهٔ قضا ظفرست | |||||
گردش آفتاب سایهٔ تست | زیر فیضی کز آسمان زبرست | |||||
زانکه دایم همای قدر ترا | ۱۰۱۰ | هرچه در گردش است زیر پرست | ||||
شوخچشمی آسمان دان اینک | بر سرت آسمان را گذرست | |||||
ورنه از شرم تو به حق خدای | کز عرق روی آفتاب ترست |