برگه:Anvari poems.pdf/۳۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دیوان انوری
۳۶
 
  بر تمامی حسد حاسد، اگر بیند کس چرخ را این ببقا آن بعلو محسودست  
  نیست، القصه، کمالی که نه حاصل دارند جز قدم، زانکه قدیمی صفت معبودست  
  با خرد گفتم: ای غایت و مقصود جهان، نیست چیزی که بنزدیک تو آن مفقودست  
  کیستند این دو خداوند؟ بتعیین بنمای که فلان غایت این شعر و فلان مقصودست  
  گفت زین هر دو یکی جز که شهاب‌الدین نیست گفتم: آن دیگر؟ گفتا: حسن محمودست  
  گفتم: اغلوطه مده، این چه دویی باشد؟ گفت دویی عقل، که هم شاهد و هم مشهودست  
  دیرمان، ای بکمالی که ز آغاز وجود بر وجود چو تویی راه دویی مسدودست  
  ملکی از حصر برون بادت، عمری از حد گر چه در عالم محصور بقا محدودست  
  خالی از ورد ثنای تو مبادا سخنی تا قلم را چو سخن ورد زبان مورودست  

یمدح الصدر العادل صفی‌الدین عمر

  زمانهٔ گذران بس حقیر و مختصرست ازاین زمانهٔ دون در گذر، که در گذرست  
  بحل و عقد جهان را زمانه‌ایست دگر که پیشکار قضا و مدبر قدرست  
  کف کفایت و رای صواب صدر اجل بحل و عقد جهان را زمانهٔ دگرست  
  صفی ملت اسلام و صدر دین خدای عمر، که وارث عدل و صلابت عمرست  
  بلند همت صدری، که دست طبعش را قضا پیام دهست و سخا پیامبرست  
  بجنب فکرت او برق گوییا زمیست بجای خاطر او بحر گوییا شمرست  
  بقدر هست چو گردون، اگر چه در جهتست برای هست چو خورشید، اگر چه سایه‌ورست  
  بر عنایت او سعی چرخ نامشکور بر عطیت او ملک دهر بی‌خطرست  
  چو لطفش آید بیغارهٔ زمانه هباست چو قهرش آید اقبال آسمان هدرست  
  سماک رامح اگر نیزه بشکند چه عجب؟ کنون که پیش حوادث حمایتش سپرست  
  ز لطف او مرگ اندیشه کرد کلک شکر از آن قبل که نهاد دلش همه شکرست  
  ز بهر خدمت اندیشه‌ای که در دل اوست ز پای تا به سرش صد میان با کمرست  
  ایا زمانه مثالی که از سیاست تو چو عالمی ز زمانه، زمانه در خطرست  
  تویی که معدهٔ آز از عطات ممتلیست تویی که دیدهٔ بخل از سخات بی‌بصرست  
  جهان امن ترا چون حرم دو صد حرمست سپهر قدر ترا چون قمر دو صد قمرست  
  ز خواب امن تو در کون کس نشان ندهد که جز بدیدهٔ بخت تو اندرون سهرست