برگه:Anvari poems.pdf/۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
دیوان انوری
۳۲
 
  دود حلقه شده در سطح هوا خم در خم سطرهاییست که مکتوب بنان لهبست  
  شعلهٔ آتش ازین روی که گفتم گویی در مقادیر کتابت قلم منتخبست  
  هر زمان لرزه بر آب شمر افتد، مگرش در مَزاج از اثر هیبت دستور تبست  
  صاحب عادل ابوالفتح، که در جنبش فتح جنبش رایت عالیش قوی‌تر سببست  
  طاهر، آن ذات مطهر، که سپهرش گوید صدر طاهر گهر و صاحب طاهر نسبست  
  آنکه در شش جهت از فضلهٔ خوان کرمش هیچ دل نیست که از آز در آن دل کربست  
  آنکه در نه فلک ار برق کمالی بجهد همه از بارقهٔ خاطر او مکتسبست  
  ساحت بارگهش مولد ملک عجمست عدل فریادرسش داور دین عربست  
  ضبط ملک فلک اندیشه همی کرد شبی زان شب او را و مقیمان فلک قد وجبست  
  صاحبا، نه ملکا، هم نه، چرا؟ زآنکه ترا مدحت از وصف برونست چه جای لقبست؟  
  نام سلطان نه بدانست که تا خوانندش بل برای شرف سکه و فخر خطبست  
  گوشهٔ بالش تو چیست؟ کله گوشهٔ ملک وندرو هم ز نسب رفعت و هم از حسبست  
  مسندت برتر از آنست که در صد یک از آن چرخ را گنج تمنی و مجال طلبست  
  مه بنعل سم اسب تو تشبه می‌جست خاک فریاد برآورد که: ترک ادبست  
  گرد جیش تو بشد، بر همه اعضاش نشست تا که اجرب شد و آنک همه سالش جربست  
  چرخ چون گوز شکسته است، از آنروی که ماه چهره چون چهرهٔ بادام از آن پر ثقبست  
  غرض از کون تو بودی، که ز پروردن نخل گر چه از خار گذر نیست، غرض هم رطبست  
  آسمان دگری، زانکه بهمت جنبی جنبش چرخ نه از شهوت و نه از غضبست  
  خصم اگر لاف تقابل زند، از روی حسد حق شناسد که که بوالقاسم و که بولهبست؟  
  رتبت شوکت قدرش نشود لازم، از آنک دار! و از خشب و تخت تو هم از خشبست  
  ور مقابل نهمش نیز بیک وجه رواست تو چو خورشید برأس، او چو قمر در ذنبست  
  آخر از رابطهٔ قهر کجا خواهد شد؟ سرعت سیر نفاذت نه بپای هربست  
  ور کشد سد سکندر مثلا گرد بقاش آن مهندس که در افعال ورای تعبست  
  عقل داند که چو مهتاب زند دست بتیغ رد و منعش نه باندازهٔ درع قصبست  
  همه در ششدر عجزند و ترا داد بهفت ضربه بستان و بزن، زآنکه تمامی ندبست  
  تا که تبدیل شب و روز بسال و بمهست تا که ترتیب مه و سال بروز و بشبست