این برگ همسنجی شدهاست.
۳
هفت اقلیم
بلاغت شعار خزانهٔ معانی را از گوهرهای شاهوار تهی ساختهاند - چه گفته آید که نگفته باشند و چه آورده شود که نیاورده باشند ✽
✽ فرد ✽
سخن هر چه گویی همه گفتهاند | بجاروب دانش همه رفتهاند |
بنابر آنکه این کس را پیرو ایشان شمرند و بدان نام برند بدین ترهات جرأت نمود - چه از عارف باری خواجه عبدالله انصاری نقلست که از هر پیری سخنی یاد گیرید و اگر نتوانید نام ایشان را یاد دارید که بآن بهره تمام خواهید یافت - و از شیخ علی مروزی منقولست که خویشتن را میان ایشان در خیزان و خود را از ایشان فرا نمای اگرچه میدانی که چگونه رسوائی تا فردا اگر گویند تو کیستی گوئی من پیرو ایشانم و اگر معنی سخن ایشان ندانی سری در جنبان تا فردا گوئی من از سرجنبانان ایشانم ✽
✽ قطعه ✽
درین کتاب نظر کن بچشم عبرت بین | ||||||
که رشک لعبت مانی و صورت چین است | ||||||
کتاب نیست غلط میکنم که دریائیست | ||||||
که دست عقل ز اطراف او گهرچین است | ||||||
ز پای تا سر او یک بیک تامل کن | ||||||
ببین چگونه همه نغز و خوبآئین است | ||||||
ز بسکه عنبر و مشک است توده بر توده | ||||||
دماغ دانش و اندیشه عنبرآگین است | ||||||
مفرحیست ز بهر روان غمزدگان | ||||||
که مدح و هزلش معجون تلخ و شیرین است |