همیشه اوقات را در تحقیق احوال ابرار و اخبار اخیار مصروف میداشت - و از بهار فوائد و اشعهٔ انوار عواید ایشان اعتراف و اقتباس مینمود - تا آخر بنابر وفور خواهش خود و اشارهٔ بعضی از دوستان خاطر بدان قرار گرفت که تذکرهٔ جمع سازد از نظم و نثر تا زمان حال را کاری و ایام مستقبل را یادگاری باشد - و بعد از شش سال که لیل و نهار بدان مواظبت نموده شد کتابی بحصول پیوست مملو از اشعار و اخبار و حکایات و آثار که هر صفحهاش گلزاریست روحافزا که دماغ اهل خبرت را معطر میدارد - و هر ورقش چمنی است خرم و زیبا که دیدهٔ ارباب بصیرت را منور میسازد ✽
✽ شعر ✽
بدانی چو نیکو درو بنگری | ||||||
که جان کندهام تا تو جان پروری |
اگر چه نظارگیان از گل و ریاحین آن بوستان دماغ جانرا معطر و مورد میگردانند اما از لذّت نقل آن ثمرات هنی بنابر افزونی عبارت و زیادتی کتابت بی منفعت و محروم میمانند - لاجرم بخاطر رسید که از هر خرمن آن دانهای و از هر کیلش پیمانهای جمع ساخته کتابی علیحده تصنیف نماید تا همه کس را از نقل و مطالعهٔ آن حظ وافر و نفعی متاثر باشد ✽
✽ فرد ✽
بر آن سواد هر آنکس که دیده بگشاید | ||||||
بعینه بودش در نظر سواد بهشت |
امید از حضرت باری جل و علا میدارد که این مشت خذف ریزه مقبول طبع سخنشناسان و مطبوع خاطر نکتهسرایان گردد - اگر خطا و سهوی دست داده باشد بکزلک عفو تراشیده از قلم اصلاح راست سازند - و اگر در فکرت ندرتی بکار نرفته باشد بزرگی نموده خرده نگیرند - چه فصحای