برگه:پیرمرد چشم ما بود.pdf/۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده‌است.
––
 

دوم در قضیهٔ «ناقوس» در «علم و زندگی»[۱]. خودش که دست و پایش را نداشت تا کاری را مرتب منتشر کند. آنهایی هم که داشتند و این کار را برایش کردند -شاملو و جنتی-گمان نمیکنم تجربهٔ خوشی ازین کار داشته باشند؛ و این جوری میشد که کارهای نامرتب درمی‌آمد و دربارهٔ او بیشتر جنجال کردند تا حرفی بزنند و او بجای اینکه کارش را شسته‌ورفته دست مردم بدهد خودش را دست مردم داده بود. یک بار نوشته‌ام که شعر را می‌پراکند-بجای اینکه هر دفتری را همچون خشتی سر جایش بنشاند؛ و اینجا اذعان می‌کنم که اگر دست و پای «پادشاه فتح» و «ناقوس» را شکسته‌ام بقصد این بوده است که گزک تازه‌ای بدست ولنگاری معاندان نداده باشم؛ و می‌بینید که اینجوری بود که همیشه نیما را از ورای چیزی یا صفی ذوق شخص ثالثی می‌دیدیم. بزرگترین خبط این بود که او خود را مستقیم پیش روی این آینه نگذاشت. همیشه حجابی در میان بود یا واسطه‌ای یا سلسله‌مراتبی. حتی پناه بردنش به مطبوعات سیاسی آن حزب چیزی درین حدود بود. در پس پردهٔ قدرت آن حزب از توطئه سکوتی که درباره‌اش کردند پناهگاه می‌جست. بخصوص که آن حزب با پیری او شروع به جنبش کرد و او که یک عمر چوب خورده بود و طردش بود-حتی از اوراق «سخن» که مدیرش روزگاری به نمکردگی او بالیده است-در اوراق مطبوعات آن حزب مجالی یافت و تا آخر عمر در بند این محبت ماند. آخر این هم بود که برادرش «لادبن» سالها بود که از آن سوی عالم رفته بود و گم‌وگور شده بود و هیچ‌کدام خبری از او نداشتند. هیچ یادم نمیرود که وقتی خانلری از حاشیهٔ دستگاه علم به معاونت وزارت کشور رسید پیرمرد یک روز آمد که:

-مبادا بفرستد مرا بگیرند که چرا شعر را خراب کرده‌ای؟

البته بازی درمی‌آورد. اما در پس این بازی وحشت خود را هم می‌پوشاند؛ و خانلری که سناتور شد این وحشت کودکانه دو چندان شد. خیلی‌ها را دیده‌ام که در محیط تنک این خرابشده بر سر کارهای هنری بدیگران حسد میبرند. حتی گاهی خودم را. اما او دوران حسد را بسربرده‌بود و بازای آن وحشت

  1. علم و زندگی-دوره اول شماره ۶. متن کامل ناقوس را در این شماره چاپ زدیم ص ۲۶. نه ازاین‌رو که بهانه بدست معاندان بدهد. از آن جهت که شعری را که نیما بیش از همه دوست میداشت-بگفتهٔ شاملو و شراگیم-بهرحال بصورتی کامل در دسترس خواهندگانش قرار دهیم. (س. ط)