پرش به محتوا

برگه:پیرمرد چشم ما بود.pdf/۵

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
––
 

دهان کلفت‌ها همیشه برایش بوی لاش میداد و نوکر هم که نمی‌آوردند؛ و گنجشک‌ها و سارها و گربه‌های این پسر هم که باغ‌وحشی ساخته بود و پیرمرد خیال میکرد با هر لقمه‌ای یک من پشم گربه میخورد. گاهی فکر میکردم اگر عالیه خانم نبود چه میکرد؟ خودش هم باین قضیه پی‌برده بود. این اواخر که در کار مدرسهٔ پسر دیگر درمانده بودند عالیه خانم بسرش زده بود که برخیزد و پسرش را بردارد و ببرد فرنگ و دور از نفوذ پدر بگذارد درسخوان بشود یادم نمیرود که پیرمرد سخت وحشت کرده بود و یک روز درآمد که:

-اگر بروند و مرا ول کنند…؟

و بدتر از همه این بود که همین اواخر عالیه خانم و پسرش هر دو فهمیده بودند که کار پیرمرد کار یک مرد عادی نیست. فهمیده بودند که بعنوان یک شوهر یا یک پدر دارند با یک شاعر بسرمیبرند. تا وقتی زن و بچه آدم باورشان نشده است که تو کیستی قضیه عادی است. پدری هستی یا شوهری که مثل همه پدرها و شوهرها وظایفی بعهده‌داری و باید باری از دوش خانواده برداری که اگر برنداشتی یا باری بر آن افزودی حرف و سخنی پیش می‌آید و بگومگویی-که البته خیلی زود بآشتی می‌انجامد اما وقتی زن و بچه‌ات فهمیدند که تو کیستی-که تو در عین شاعری «گوته» نمودن را به خانلری واگذاشته‌ای و قناعت کرده‌ای باین که ناصر خسرو باشی یا «کلایست» را بنمایی-آنوقت کار خراب است. چرا که زن و بچه‌ات نمی‌توانند این واقعیت را ندیده بگیرند که پیش از همهٔ این عناوین تو پدری یا شوهری و آن وظایف را بعهده داری اما حیف که شاعری نمی‌گذارد اداشان کنی؛ و آنوقت ناچارند که هم بتو ببالند و هم ازت دلخور باشند. پیرمرد در چنین وضعی گرفتار بود. بخصوص این ده سالهٔ اخیر؛ و آنچه این وضع را باز هم بدتر میکرد رفت‌وآمد شاعران جوان بود. عالیه خانم میدید که پیرمرد چه پناهگاهی شده است برای خیل جوانان اما تحمل آنهمه رفت‌وآمد را نداشت. بخصوص در چنان معیشت تنگی. خودش هم از این همه رفت‌وآمد بتنگ آمده بود که نمی‌توانست ازش درگذرد و بخصوص حساسیتی پیدا کرده بود که:

-بله فلان شعرم را فلانی برداشته و برده!

حالا نگو که فلانی آمده و باصرار شعری از و گرفته برای فلان مجله یا روزنامه. پیرمرد خودش شعر را میداد بعد بوحشت می‌افتاد که نکند شعر را باسم خودشان چاپ کنند یا سر و تهش را بزنند! و در ین مورد دوم دو بار خود من موجب وحشتش بودم. بک بار در قضیهء «پادشاه فتح» که گفتم و بار