برگه:مسافر.pdf/۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
––
 

گرفته بود بدست

و باد میزد خود را



مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

«چه آسمان تمیزی»

و امتداد خیابان غربت او را برد



غروب بود

مکالمات گیاهان بگوش می‌آمد

مسافر آمده بود

و روی صندلی راحت کنار چمن

نشسته بود:

«دلم گرفته

دلم عجیب گرفته است

تمام راه به یک چیز فکر میکردم

و رنگ دامنه‌ها هوش از سرم میبرد

خطوط جاده در اندوه دشتها گم بود

چه دره‌های عجیبی

و اسب

سپید بود