این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
––
گرفته بود بدست
و باد میزد خود را
مسافر از اتوبوس
پیاده شد:
«چه آسمان تمیزی»
و امتداد خیابان غربت او را برد
غروب بود
مکالمات گیاهان بگوش میآمد
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحت کنار چمن
نشسته بود:
«دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
تمام راه به یک چیز فکر میکردم
و رنگ دامنهها هوش از سرم میبرد
خطوط جاده در اندوه دشتها گم بود
چه درههای عجیبی
و اسب
سپید بود