برگه:مسافر.pdf/۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
––
 

مسافر

دم غروب، میان حضور خسته‌ی اشیاء

نگاه منتظری حجم وقت را می‌دید

و روی میز، هیاهوی چند میوه‌ی نوبر

بسمت مبهم ادراک مرگ جاری بود

و بوی باغچه را، باد، روی فرش فراغت

نثار حاشیه‌ی صاف زندگی میکرد

و مثل بادبزن، ذهن، سطح روشن گل را