زندگی در آن وقت، صفی از نور و عروسک بود
یک بغل آزادی بود
زندگی در آن وقت، حوض موسیقی بود
طفل پاورچین پاورچین، دور شد کمکم در کوچهی سنجاقکها
بار خود را بستم، رفتم از شهر خیالات سبک بیرون
دلم از غربت سنجاقک پر
من به مهمانی دنیا رفتم
من بسمت اندوه
من بباغ عرفان
من بایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از پلهی مذهب بالا
تا ته کوچهی شک
تا هوای خنک استغنا
تا شب خیس محبت رفتم
من بدیدار کسی رفتم در آن سر عشق
رفتم، رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا صدای پر تنهائی
چیزها دیدم در روی زمین:
کودکی دیدم، ماه را بو میکرد
قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر میزد
نردبانی که از آن، عشق میرفت ببام ملکوت
من زنی را دیدم، نور در هاون میکوبید
ظهر در سفرهی آنان نان بود، ریحان بود، دوری شبنم بود، کاسهی روشن دلگرمی بود
من گدائی دیدم، در به درمیرفت آواز چکاوک میخواست
شاعری دیدم هنگام خطاب، به گل سوسن میگفت: «شما»
من کتابی دیدم، واژههایش همه از جنس حریق
کاغذی دیدم از جنس بهار