پس از اینکه فتحعلیشاه، در سال ۱۲۱۲ ه. ق.، بسلطنت رسید، حاج ابراهیمخان اعتماد الدوله را، همانطوریکه در زمان آغا محمدخان وزارت و اختیارات داشت، کماکان در کار سابقش، با سمت صدراعظمی، مستقر نمود و مقامش، از زمان پیش، خیلی بالاتر قرار گرفت و تا او در سر کار بود، کارها جریان خوبی داشت. صدارت اعتمادالدوله، در دوره سلطنت آقا محمدخان و فتحعلیشاه قاجار، رویهم رفته، هفت سال و اندی، از سال ۱۲۰۹ تا ۱۲۱۵ قمری طول کشید و در سال اخیر، بواسطه توطئهای که، از طرف بیگانه و خودی، بر علیه او ترتیب داده شده بود ظاهر قضیه باین طریق بود که، دشمنان او بیگانه یا خودی، مهر اسمش را بوسیلهای بدست آوردند و چند نامه از طرف اعتمادالدوله بمخالفین فتحعلیشاه نوشتند و دستورهایی در نامهها مبنی بر مخالفت بهر یک از آنان داده و مهر او را بر پای نامههای مزبور زده بودند بعد آن چند کاغذ را، مخالفین اعتمادالدوله، بعنوان اینکه آنها را بوسائلی بدست آوردهایم به فتحعلیشاه نشان دادند و باو گفتند که حاج ابراهیم خیالات سوئی نسبت بمقام سلطنت، چنین و چنان، دارد و خلاصه اینکه در صدد است که تو را از سلطنت خلع کرده و دیگری را، مثلا حسینقلیخان برادرت را، بجای تو پادشاه کند و با وسایلی که در دست دارد برایش همه جور امکان دارد. دسیسه کاران و توطئهکنندگان نقشه های خود را طوری ترتیب داده بودند که کاملا باور فتحعلیشاه شد این بود که بفوریت درصدد نابودی اعتمادالدوله و بستگان او بر آمد.
پس از کور کردن، زبان بریدن و بقزوین و طالقان تبعید کردن و سرانجام او را کشتن فتحعلیشاه بجای او، میرزا محمد شفیع بندپئی مازندرانی، اصفهانیالاصل را، که ارتباط با بیگانگان داشت، بوزارت خود، بعنوان وزیر اعظم، برگزید و صدارتش بیست سال! تمام طول کشید. میرزا شفیع در این مدت بیست سال صدارت خویش مانند اکثر صدر اعظمها و وزراء و زمامداران این مملکت، تمول زیادی پیدا کرد و یکدختر هم بیش نداشت و همایون میرزا، متخلص به حشمت، پسر شانزدهم فتحعلیشاه، که در یکزمانی کرج هم متعلق باو بود، اورا بزوجیت خود در آورد و آن تمول کذائی میرزا شفیع در حقیقت بوی رسید. میرزا حسن، طبیب فسائی، در فارسنامه ناصری، تالیف خود، راجع به اعتمادالدوله مینویسد: «در غره ذیحجه ۱۲۱۵ حاجی را در پیشگاه سلطنت باز داشتند و از کردار او بخشم بازپرسی فرمودند و نوشتجات پا به مهر او را بر او نمودند، جناب حاجی چندانکه تبری نمود که مرا از نوشتجات و مهر خبری نیست، بلکه این کید و دسیسه را اهل حقد و حسد کردهاند مفید نیفتاد، تا هر دو چشم جهانبینش را کندند و زبانی را که چنین وقت، بجای عجز و لابه، بر زبان خویش زبانهکش بود قطع نمودند. پس آن جناب را با زن و بچه در قزوین و سپس در طالقان منزل دادند و هم در آنجا بجهان دیگرش فرستادند و برادران، فرزندان و بستگانش هم در غره همین ماه هر یک در شهری که بود یا فارغ از رنج دنیائی و یا گرفتار درد نابینایی گردید».
محمود محمود در تاریخ یادشده خود درباره این مرد در صفحه ۸۸ چنین مینویسد: «حاج میرزا ابراهیمخان اعتمادالدوله شیرازی، فرزند حاج هاشم قزوینی، و اولین صدر