ابراهیم داد و در دورهٔ سلطنت او و پسرش، لطفعلیخان، راتق و فاتق امور بود و حتی بوزارت نیز رسید. با اینکه به لطفعلیخان خبر داده بودند که حاج ابراهیم باطنا با او همراه نیست و از او هراسناک است با این حال، لطف علیخان، در سال ۱۲۰۵ قمری، در سفر کرمان، که برای گرفتن شهر مزبور و دفع سید ابوالحسن خان کهکی والی کرمان (جد آقاخانها) رفته بود، خسروخان، برادر خردسال خویش را، بقائم مقامی خود معین نمود و حاج ابراهیم را، بر مقام کلانتری، بوزارت او گماشت و نظم شهر را نیز باو سپرد. در این سفر چون وسائل خیانت او به مخدومش کاملا فراهم نبود، دست از پا خطا ننمود، لکن در این اوقات، پنهانی، با آغا محمدخان ارتباط پیدا کرد. و مکاتبات، و پیغامهای شفاهی، میان آنان، مبادله میگردید، و در سفر جنگی اصفهان که لطفعلیخان برای گرفتن آن شهر عازم شده بود، حاج ابراهیم را، با همان سمت سابق، بوزارت برادرش منصوب و خود عازم اصفهان شد. دسائس و نقشه حاج ابراهیم، برای برانداختن لطف علیخان و انقراض سلسله زندیه، در این بار کامل شده بود، حاج ابراهیم با برادران و خویشان خود، که در اردوی لطف علیخان از رؤساء و سرکردگان اردو بودند، قرار بر این گذاشته بمحض اینکه رؤسای زندیه را در شیراز دستگیر کردم، بشما اطلاع داده، شما هم لطفعلیخان را در آنجا زنده دستگیر نموده و یا او را بقتل رسانید. پس از حرکت لطفعلیخان بطرف اصفهان، روزی حاج ابراهیم، که از طرف او همه کاره شیراز و طرف اعتماد خوانین زندیه بود، از آنان برای مشاوره در امری، بمنزل خود دعوت نمود، آنان نیز، بیخبر از همه جا، با کمال سادگی، دعوت او را قبول کرده و بدون اسلحه بمنزل او رفتند، او هم، با نقشه قبلی، که عدهای را مسلح و در کمین نگهداشته بود، بیک اشاره او، عده مسلح، تمام رؤساء و خوانین زندیه (مهمانان) را دستگیر و توقیف نمودند، و این خبر را فوراً باردوی لطفعلیخان به برادران خود (عبدالرحیمخان و محمد علیخان)[۱] اطلاع داد، آنان نیز، با قرار و مدار قبلی، در اردو شورش بر پا کرده در حالیکه قبلا سپاهیان اردو از اطراف او پراکنده شده بودند بطرف چادر لطفعلیخان حملهور شدند لطفعلیخان از این عمل، که هیچ انتظار آنرا نداشت، بسیار تعجب کرد و با سرعت برق، بطرف اصطبل دوید و سوار اسب بیزین و برگ شده بطرف شیراز فرار نمود و چون از جریان کار بیاطلاع بود، پیش خود چنین خیال میکرد، که شهر شیراز بدست مأمورین او محفوظ مانده است، اما بمحض اینکه به قصبه ابرج رسید، از توطئه مسبوق شده بحاجی پیغام داد و از عمل او بسیار تعجب نمود، لکن حاجی، به پیغامآور و فرستاده او جواب داد، که من از اراده تو کاملا مسبوق بودم، و جز این کار چاره ای نداشتم، و آرزوی گرفتن شیراز را از سر بیرون کن که بهیچوجه نائل نخواهی شد. لطفعلیخان، از این پیغام حاجی، سخت خشمناک شده، برای گرفتن شیراز حمله کرد، لکن حاج ابراهیم، عدهای از سپاهیان
- ↑ عبدالرحیمخان، در این سفر از مهمترین سرکردگان و بلکه همه کارهٔ اردوی لطفعلیخان بود، و با وجود اینکه از حاج ابراهیم برادر خود چند سالی بزرگتر بود، کاملا از برادر کوچک خویش اطاعت داشت.