برگه:سنگی بر گوری.pdf/۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۷۶ / سنگی بر گوری
 

و بعد تشکر به اضافهٔ یک اسکناس و بعد خداحافظی. حتی نسخه هم نمی‌خواستم. چه نسخه‌ای بهتر از آن که داد؟ و بعد رفتم آلمان. در بن و کلن دست به عصا بودم. ارادتمندان زیاد بودند و مدام با هم بودیم و خلاف شأن حضرت شخص اول بود که خودش را بندهٔ شخص دوم نشان بدهد. اما به هانور که رسیدیم باز شخص دوم همه‌کاره شد. برف و سرما بدجوری بود و یک شب چنان هوای نحسی شد که هفده نفر را خفه کرد و همهٔ پیرپاتال‌ها را تپاند توی اطاق‌ها و رختخواب‌ها سرد بود و من از کیسهٔ آب گرم بدم می‌آمد. و رسما وسط خیابان دختر بلند کردم. در برلن فرصت تجربه‌های دیگر نبود. چون تجربهٔ پشت دیوار زنده‌تر بود که بر صفحهٔ اعلام قیمت بورس بانک‌ها ملموس‌تر بود تا در تن تکه‌های نخراشیدهٔ سیمان دیوار با سیم‌های خاردار بر فرازش. و راهروهای متروکه مثل راهروهای زندان خلوت بود و شهر که پر از پیرها بود و خیابانها و پارک‌ها و میدان‌ها که هیچ علت وجودی نداشتند و به هامبورگ هم تا رسیدیم پریدیم. اما در آمستردام قضیه جدی شد. یعنی شخص دوم کار دستمان داد. زنی تازه از شوهر طلاق گرفته و تور اندازه و همسن و سال خودم. و خدمتکار به تمام معنی. و لری دوغ ندیده‌تر از من. و هفت رو بسش نبود. دنبالم آمد لندن. ده رو هم آنجا. و برگشتن هم مرا کشید به آمستردام. و دو روز از نو. و که اگر بچه‌دار شدم؟...