پرش به محتوا

برگه:سنگی بر گوری.pdf/۷۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۷۳
 

دیگر دارم؟

–چرا خودت را به خریت می‌زنی؟ اصلا درد تو همین است که انچه می‌نویسی بیخ ریشت می‌ماند. تو زندگی می‌کنی که بنویسی. آنهای دیگر بی هیچ قصدی فقط زندگی می‌کنند. حتی بچه‌دار شدنشان به قصد نیست. حاکم بر حیات آنها غریزه است. نه زورکی غم خوردن. بهمین دلیل تو نه ارضای خاطر آنها را داری نه اطمینان خاطرشان را نه قدرت عملشان را. تو قدرت عمل را فقط برای صحنهٔ روی کاغذ گذاشته‌ای.

–ببینم... نکند تو هم داری برمی‌گردی بهمان مزخرفات که نوشته‌ها یعنی بچه‌ها...؟ داری خر می‌شوی. حضرت! نوشته‌ها که جان ندارند. کلمه را هر جور بگردانی می‌گردد. اما بچه. بمحض اینکه هجده ساله شد توی رویت می‌ایستد.

–ها بارک اله. همین را می‌خواستم بگویی. آخر گاهی می‌بینیم دور برت می‌دارد که نوشته اگر جان ندارد جان می‌دهد و از این مزخرفات... دست کم خودت اینرا بفهم. که یا باید زندگی کرد یا فکر. دوتائی با هم نمی‌شود.

–پس چطور من و تو با هم و جلوی روی هم نشسته‌ایم؟

–اولا برای اینکه همیشه نفر سومی میان ما وساطت می‌کند. و بعد برای اینکه هنوز هیچکداممان از میدان در نرفته‌ایم.

... و همین‌جور. پس از آن خودکشی یک ماه آزگار