با انتخاب یکی از اینها دیگران را از قلمرو ذهنت بیرون کنی؟ و این (یکی) چه مال خودت، چه سرراهی، چه زلزله زده... هر کدام که باشند در یک دنیا را بروی تو خواهند بست. تورا وادار خواهند کرد که از یک دنیا به (یکی) قناعت کنی. اما یک جای دیگر مغزم چیزی جنبید که برو بابا... ژیدهم همین اداها را در آورده بود... و گفتم:
–دیدی بابا چه خوب کردیم آمدیم.
–آره. آدم غم خودش را فراموش می کند.
دیدن اموات هم همین خاصیت را دارد. اما اینها بیشترشان به تصدق آمدهاند. به کفاره دادن، مردم شهری با کامیونهای پر و پیمان و سیاهپوش میرسیدند. باد کرده و پرطمطراق. و یکت مرتبه جاده در نقطهای بند میآمد. هجوم دهاتیها و نظارت سربازان که از سربازی فقط تفنگ بیکارهای داشتند. و تانکرهای آب و نفت و تیرک چادرها را که داشتند میکوبیدند. و مزرعهها رها شده بود و قناتها ریخته و سرچشمهها خشک و فریاد کشت را میشنیدی و نالهٔ تک درختهای بی آب مانده را. و هیچکس در آبادی – خبر لاشههای گم شده زیر آوار. و همه کنار جاده منتظر. و نگران یک لحاف بیشتر یا یک چادر بزرگتر یا یک کیسه برنج برای زمستان. ومخبرها پلاس و جادههای فرعی پراز گر و خاک. و یک جا با تیر و خاک پلی بر نهری خشک میبستند تا اولین پیام آور شهر باباری از خیرات و مبرات به ده کورهٔ ویران شدهای