برگه:سنگی بر گوری.pdf/۵۵

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۵۴ / سنگی برگوری
 

دلزدگی نشان بدهی می‌گویند حسودیش می‌شود. و اگر بی اعتنائی کنی و اصلا نبینی که بچه‌ای هم در خانه هست با شری و شوری و یک دنیا چرا و چطور… می‌گویند از زور پیسی است. و خشونت بی‌بچه ماندن است. با مردم هم که نمی‌شود برید. و این مردم دوستانند، اقوامند. بزرگترند، کوچکترند و هر کدام حالی دارند و شعری و بچه‌ای و ضعف‌هایی و احساساتی و می‌خواهند تو آنها را همانجور که هستند بپذیری. و تو هم می‌خواهی اما نمی‌توانی. چون وضعی استثنایی داری. و آنوقت مگر می‌شود بچه شان را ندیده بگیری یا بهش زیادتر از معمول وربروی یا بد اخمی کنی؟… باز همان دور و تسلسل. و مهمترین قسمت قضیه اینکه تا تو صد صفحه اباطیل چاپ بزنی بچه‌های دوستان و اقوام صد سانتی‌متر کشیده‌تر شده‌اند و حالا مردی شده‌اند یا زنی و تا تو بیایی بفهمی که با کودک دیروزی چه جور باید رفتار کرد که مادر و پدرش آزرده نشوند خود آن کودک اکنون جوانکی از آب درآمده است و تو به هر صورت از قلمرو حیات او و ذهن او بیرون مانده‌ای… و اینجوری که شد تو حتی این دلخوشی را هم نمی‌توانی داشته باشی که اگر دیگران جان خودشان را در فرزندانشان می‌کارند تو در این کلمات می‌کاری و دیگر گنده گوزیها… چون دست کم از عالم کودکی اخراج شده‌ای. از عالم بچه‌ها. و دو تای از این بچه‌ها مال خواهر زنم. هما.