برگه:سنگی بر گوری.pdf/۴۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۴۴ / سنگی بر گوری
 

دوش خاکند و اصلا از جنس دیگرند و در دنیای دیگر. و نشستن سر حوض و تماشای حرکت نرم و تندشان و زیر و بالا رفتن‌هاشان و تحول رنگشان و فصل تخم ریزشان و ریسه شدن نرها دنبال ماده‌ها و بعد بچه ماهیها… عجب! شده‌ام عین پدرم. خدا بیامرز چه علاقه‌ای به ماهیها داشت. رها کنم.

بعد از این قضایا باز راه افتادیم و رفتیم سراغ اطبا. به تلافی آن حماقت‌ها. یعنی حالا که فکرش را می‌کنم می‌بینم لابد اینطور بوده است. با مکش مرگ مایی آنها دمار از روزگار عوامانگی‌ها درمی‌آوردیم. و اینجوری دو سال دیگر شدم مشتری اطبا. و این بار همهٔ بار را خودم به تنهایی به دوش کشیدم. آن تجربهٔ لولهٔ تخمدان برای هفت پشتمان – پشتی که در کار نیست برای هفت جدمان کافی بود. ولی آن‌چه مسلم است این که بی تخم و ترکه ماندن ما دکان آیندهٔ هیچ دکتر بعد از این را کساد نکرده است. و راستی که من به اندازهٔ هفت پشتم نان بهشان رسانده‌ام. که راستی حیف نان! بله. اطبا را می‌گویم. و اصلا ببینم… نکند این نفرتی که از آنها داری خود معلول… بله. فروید بازی کنیم. سر خوردن از واقعیت و آزمایش میکروسکوپی و بی‌اثر بودن پانگادوئین و ویتامین آ و تستوویرون مایهٔ بیزاری از این دلالهای واسطه شده. حتما. دست‌کم تأثیر که دارد. طلب کار هم که نباشی و تنها همچون گدایی شش سال در خانه‌ای را بزنی و جوابت را ندهند،