که مثلا نزدیک به چهل روز مدام، روزی چهل نطفهٔ تخم مرغ از خانهٔ مادرم میآمد. حالا چه جور تهیه میکردند باشد. و من باید همه را میخوردم. خام خام. هیچ خوردهاید؟ و این نسخه در خانوادهٔ ما خیلی اجر و قرب داشت. بخصوص که در مورد خواهرم اثری بخشیده بود. همان که به سرطان مرد. و خیلی بدجوری میشد اگر یک نسخهٔ خانوادگی به این سادگی احترامش را میباخت.اگر در او اثر نکرده بود از کجا که در من نکند؟ قرنها به این نسخه عمل کرده بودند و افاقهها دیده بودند و معجزهها و تخـم و ترکهها. خدا عالم است که چندتای این خیل زاد و رود بر محمل همین نطفههای تخم مرغ در صلب پدران خود جا گرفتهاند… چهل نطفهٔ تخم مرغ یعنی مایعی از نوع سفیدهٔ تخم و آمیخته با آن و در حدود یک استکان؛ و پر از رشته های سفید قطع نشونده. یک سر هرکدام توی گلو و سر دیگرش زیر دندان. و لیز. به چه والذاریاتی میخوردم باشد. اما دیگر نانوای محلهٔ پدری هم فهمیده بود. کبابی و چلوکبابی که جای خود داشتند. چه خندهها باید کرده باشند و چه تفریحها! و چه حال من به هم میخورد! بوق مسائل توی رختخوابی ترا سر بازار فلان محله زدهاند و این هم سندش. و حالا تو باید این سند را بخوری. و نه یک روز، بلکه چهل روز تمام. آن حکم قانون و شرع و اخلاق – آنهم حکم طبابت و تخت عمل – و این هم فرمایش کلثوم ننه و دَده بزم آرا! بله. آسمان همه جا یک رنگ است. و تازه مگر تنها همین بود! نسخهٔ