آورده بودن و ده بزن. درب و داغانش کرده بودند. بیخود نیست که فحشش نمیدهم. کسی که واسطهٔ مراجعهٔ من باو شد بعدها برایم گفت. دکتر اشتراس را میگویم. میگفت: یکی از همین شوهرهای علاقهمند به تخم و ترکه، مثل من، سر قضیهٔ سقط جنین مخفیانهٔ زنش، که لابد یکی از این قرتی قشمشمهای منتظر الهولیود[1] بوده و نمیخواسته تن و بدنش از شکل بیفتد. حضرت را گیر آورده بود و با جماعتی از دوستان چنان مشت و مالش داده بودهاند که شش ماه تمام کمرش توی همیان گچی بوده. هنوز هم با چوب زیر بغل راه میرود. بله، تا آخر عمر.
این جوری شد که ما تن به قضا دادیم. اما من هرچه فکرش را میکنم نمیتوانم بفهمم. یعنی میتوانم. قضا و قدر و سرنوشت و همهٔ اینها را با همان توجیه علمی، همه را میفهمم. اما تحملش ساده نیست. عین درسی که نفهمیدهای و ناچار ذهنی نشده است. رفیقی دارم نقاش. شما هم می شناسیدش. پزشگنیا. که برادرش همین تازگیها در یک تصادف ماشین له شد. جوانی برومند با قلمی خوش، و آیندهای. جوانمرگ بتمام معنی. و شاید ناکام هم. و آنوقت برادرش، خیال میکنید میتوانست تحمل کند؟ دو بعد از نصف شب، ماشینی تمام عرض خیابان را با صد و بیست کیلومتر در ساعت طی کند و از روی سکوی وسط خیابان بپرد و یکراست بیاید بطرف جایی که آن جوان به انتظار آیندهاش ایستاده بود و داشته با دوستانش قرار و مدار میگذاشته. و آنوقت
[1]: الهولیود: همان هالیوود [Hollywood] است. منتظر الهولیود کسی را میگفتند که انگار از سوی سینمای هالیوود منتظر دعوت به بازی در یک فیلم باشد.