این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
آن مرد نیم کز عدمم بیم آید | کان بیم مرا بهتر ازین هم آید | |||||
جانی است بعاریت مرا داده خدا | تسلیم کنم چو وقت تسلیم آید |
این قافلهٔ عمر عجب میگذرد | دریاب دمی که با طرب میگذرد | |||||
ساقی غم فردای حریفان چه خوری | در ده قدح باده که شب میگذرد |
آنانکه اساس کار بر زرق نهند | آیند و میان جان و تن فرق نهند | |||||
بر فرق نهم خروس می را پس ازین | گر همچو خروسم اره بر فرق نهند |
اجرام که