اجزای خلوت روی زمین نشسته مشغول شطرنجند. فرمودند بنشین، محلی که باز بود گوشهٔ مسند مخصوص نمدی ضخیم بود. بزحمت نمد را پس زده نشستم. دیدم که شاه متوجه است.
در سفر کنار دریا از طریق نور و کجور من از شهر، یرقان داشتم و نمیدانستم. شب بسوهانک رفتم، مهمان علیخان آصفالدوله شدم، محلی مصفا دارد، تدارک دیده بود، مرغ چاقی فسوجن کرده بودند، الحق همه غذاها مأکول بود لکن من هیچ اشتها ندارم و قادر بر خوردن چیزی نیستم و از عدم استفاده از تدارکی که شده است خجالت میکشم و او ترغیب میکند. صبح از آنجا حرکت کردم چادر و دستگاه همراه دارم، آنها را جلو بردهبودند، در لار به اردو ملحق شدم ، حال تهوع برای من پیدا شدهاست. بقولی که میگویند کوه غیرعادی را میگیرد، پیاز میخورم، با این حال حرکت میکنم، کمکم تهوع کم شد و من انصراف حاصل کردم منزل آخر کنار دریا دره است موسوم به کالچهرود.
نزدیک این محل محلی است موسوم به کدیر، قدری که از کوه بالا میروند جنگل است درختها همه چتری و پیچکی از شاخه بشاخه کشیده مانند جارهائی از زمرد با آویز و کمند بسیار قدری که در جنگل پیش رفتی چالی است وسیع، شاید ربع فرسخی قطر دارد. در این چال دهی است دیوارها همه سفید سقفها سفال زرد، درگاهها سیاه، بینهایت این منظر در دل جنگل با صفاست گوئی گلی مرصع به انواع جواهر در میان طاسی از زمرد است.
کمتر جائی را من باین صفا و طراوت دیدهام، بدبختانه تب دارم، بآفتابگردان بشیرالملک رفتم خوابیدم، نمنم هم باران میآید، اگر بر میخواران خوش باشد در تب داران آن نفریح را نمیآورد.
کنار دریا باب رفتم. رنگ بدنم بنظرم غریب آمد و روی بازوها جوش فراوان زدهاست من عادت بنگاه کردن در آئینه ندارم، جمال خود را کمتر میبینم و کسان من هم نمیگویند. در مراجعت در گچسر بکمز طبیب اردو را خواستم گفت مگر در آینه نگاه نمیکنی، تخم چشم بکلی زرد شدهاست. آینه خواستم تخم چشمم مانا زردهٔ تخم مرغ، وحشت کردم، شنیدر را خواستم کلمل تجویز کرد خوردم مفید بود، صبح بچادر امینالسلطان رفتم. دکتر شیخ صحبت از سنگ مراره کرد، اتفاقا آن روز دل من درد گرفت، وحشت فوقالعاده شد ، بمنزل که رسیدم بچادر خود نرفتم بچادر بشیرالملک رفتم که تنها نباشم.
سان سوار در گچسر عبداللهخان یوشی عدهای سوار ابوابجمعی داشت ، در گچسر سان داد اسبها ممتاز یراقها عالی، سوارها بیترتیب رژه گرفتند، چون فرمان حرکت دادهشد، بدون ترتیب دست گذاردند به تاخت و از جلو چادر شاه گذشتند، طنابها پاره شد، میخها کنده، بطوریکه وحشت دست داد، من در چادر شاه بودم و هر کس بود فریاد میکرد که آرام و کسی گوش نمیداد، سواران وحشی وحشتی در دل انداختند که مگو.
جوراب اعتمادالسلطنه
پای خرس
سیاهبیشه دو منزل قبل از شهرستان است، خرسی دارد، خرسی شکار شد بر حسب معمول جوراب اعتمادالسلطنه محمدحسنخان را کندند و پای خرس کردند، محمد حسنخان خیلی فربه و کوتاهقد بود من که آشنا به این رسومات نبودم تعجب میکردم، الحق وجه شبه بین آن دو وجود قوی است و اعتمادالسلطنه مرد بدزبان و کجبین است زبانش بخیر نمیگردد.
در شهرستانک مرخصی خواسته مجدالدوله هم ترغیب بآمدن شهر و معالجه کردهبود مرخصی حاصل نمودم، فردا عازم شهرم بین من و میرزا سلیمخان مستوفی تلگرافخانه معهود بود که در شهرستانک نزد من بیابد با خود گفتم مزه دارد که فردا در راه بهم بربخوریم ، جعفر گماشتهٔ من سواد دارد قدری کتاب خواند و من خوابم برد، خواب دیدم میرزا سلیمخان می آید لکن بپرواز از روی کوه، بیدار شدم بخاطرم گذشت مبادا میرزا سلیمخان فوت کرده باشد.