خیال نبود میبایست در امر مهدعلیا پیشنهاد به قهوه کرده باشد نه تیر تفنگی که آوازش بلند شود.
پس از عزل، خلعت امارت لشکر به امیر مرحمت شد نپذیرفت (از حرم دور بود به غرور نزدیک)[۱] این بود که میرزاآقاخان اعدام امیر را شرط قبول صدارت کرد و بیشتر وزراء و امراء (زالوهای مملکت) موافقت کردند. اعتمادالسلطنه مینویسد مأمور دولتی به کاشان فرستادند و او را معدوم کردند، شنبه ۱۸ ج۱. ۱۲۶۸ سه سال و دو ماه و سه روز باقتدار گذاردند.
حکایت اسب محمد حسنخان سردار در سفر اصفهان معروف است، که در حاصلی رفته بود و از ترس کسی دعوی مالکیت نکرد.
نوشتهاند در حوض سلطان راه قم سرقتی شد؛ صاحب مال شکایت کرد، امیر حکمی نوشتن فرمود، بدو داد که در محل بر سنگی نهد. بیچاره مایوسا چنان کرد؛ حکام اطراف که مورد تهدید بودند اهتمام کردند و مال را بدست آورده نزد امیر فرستادند به صاحبش رد شد. از تدبیر امیر یکی آن بود که جنس خارجه، ملبوس و غیره استعمال نمیکرد؛ أمتعهٔ داخله را رواج میداد. در کرمان شال امیری بافتند، در مجلس خود کوزه و سر غلیان کلی بجای بلور تداول داد، همه تأسی کردند. پیداست که بک شعر بوستان همواره در نظر او بودهاست.
بر آن باش تا هر چه نیت کنی | نظر در صلاح رعیت کنی |
نیشکر از هند آورد. عبدالحمید نامی شکر را سفید عمل آورد چون شکرهای خوب. اهل صنعت را تشویق فوقالعاده میکردهاست. قاآنی را در آن شعر ملامت کرد که در آن حاجی میرزا آقاسی را «ظالمی شقی» خوانده است.
حکایت
هرون نسبت به یکی از منسوبان بددل شد، معزیالیه ، فرار کرد، در دستگیر کردن او جایزه مقرر داشت. از دلاوران یکی از پی او برآمد آخر او را یافت. خواست نزد هرون آورد ملنجی شد و او را بنصف اموال خود نوید داد، گفت میدانی که من بضاعتی ندارم اما از تو صرفنطر میکند میگذرم و چیزی نمیپذیرم چندی گذشت و مغضوب محبوب و آن مرد مورد عنایت شد. {{w:حاج علی خان حاجبالدوله|میرزا علی خان حاجبالدوله}} زنی را از محترمات همراه برد که عزتالدوله را مشغول کند؛ اگر خبث نیت نبود بر خلاف آن میکرد.
بعض معلمین
دارالفنون
در دورهٔ اول دارالفنون معلمینی بودهاند که از همه آثار باقی است و بعدها آن دلسوزی را در کار نداشتهاند. کریشش معلم توپدانه و ریاضی بوده میرزا زکی پسر حاجی میرزا آقای مازندرانی که بپاریس رفته بودهاست و فرانسه میدانسته مترجم او بوده است.
- ↑ با همه دانائی، توانائی و کیاست میتوان گفت در رد دستخط و خلعت امارت لشگر دون وزارت کشور قافیه را باخت و جامهٔ شبهه بر تهمتها که باو زده بودند ساخت. با اطوار روزگار نکری بکار است چنانکه میرزا آقاخان را شعار بود. از قول او معروف است که به ضرورت ریش خودم را در کون خر میکنم، چون کار گذشت بیرون میآورم میشویم، گلاب میزنم . کارش با حاجی میرزا آقاسی به کدورت کشید تنبیه شد و به کاشان تبعید. در فوت محمدشاه بیاجازه به تهران آمد در سفارت انگلیس سرسپرد و خود را بدستگاه مادر شاه بست. بطوری که نوشتهاند اجدادش در عهد صفویه و بعد اعتباراتی داشتهاند و خود جسارت و کیاستی داشته. در مازندران که وطن او است بینفوذ نبوده، وقتی در معارضه با حاجی میرزا آقاسی، حاجی میگوید آئینه بیاورند که میرزا آقاخان رؤیت خودش را در آئینه ببیند میگوید دو آینه بیاورند.
بلاشبهه صلاح شخصی و خیر مملکت قبول امارت لشکر بود. مثلی است در آتش بودن بهتر است تا در کنار. قبول امارت لشگر مجال سعایت به میرزا آقاخان نمیداد، باحترام در مرکز بود و با حضور او غلطکاری کمتر میشد و بلاشبهه رفع نگرانی از شاه شده باز اختیارات بخودش برمیگشتگفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود