میخواهد چاپ کند، داده است تصحیح بکنم، یکصد تومان هم أجرت داده، لکن معلوم بود که عنایتی به تصحیح ندارند. اشتباهاتی هم در چاپ واقع شدهاست خصوص در تواریخ که با اختلافات[۱] روایات تصحیحش خالی از زحمتی نیست.
اینک مرا ازان روز کار غبطهها است که استفاده کمتر کردهام. با آنکه در جوانی دنبال هوا و هوس نمیرفتم، بهر حال غفلتی شد و غالب بصحبت و خواندن اشعار وقت میگذشت.
جوانان یبندی گیرند که فرصت بر نمیگردد، چنانچه در قصیدهای گفتهام:
نیست زوال در جهان جز بزمان این بدان | سود کنی تو یا زیان فرصت تو است اسپری |
تغییر منزل و
معالجهٔ معده
در نصف جنوبی باغ استاد شیرجعفر معمار چهار دستگاه ساختمان کرده بود در وسط حیاطی وسیع بود معروف به دیوانخانه، که پدرم از این اسم منع میکرد، لکن ترک عادت مرض است. همهٔ منازل به این حیاط راه داشت. یکی از منازل غربی، منزل پدرم بود. خانواده در سمت شرقی منزل داشتیم.
در سنهٔ ۹۸ انتقال به سمت غربی کردیم، قسمت کنار خیابان (دنبالهٔ لالهزار) که اسمیت صاحب، رئیسی تلگرافخانه ساخته بود که بیست سال بنشیند، بعد عمارت متعلق به ما باشد، شش سال نشسته بود در قسمتی از باغ ملکالکتاب عمارتی برای او ساخته شد، منزلی را که خود ساخته بود واگذار کرد حیاط این عمارت وسعتی داشت، مشجر بود. حالا اوقات بهار است و من
- ↑ ناصرخسرو تولد خودش را در دو قصیده بدو تاریخ مینویسد، یکجا گوید:
در جای دیگر گوید:نگذشت ز هجرت پس سیصد نود و چار بگذاشت مرا مادر بر مرکز اغبر
فتحالله خان شیبانی در رسالهٔ دیگری، مدعی است که قطعهٔ:بسال سیصد و پنجاه و هفتم به ذیقعده مرا بگذاشت مادر
از من است و در مجمعالفصحاء بنام ابوالنصر شیبانی نوشته شدهاست. اگر قطعه را در حیات رضاقلیخان هدایت گفته چه شدهاست که بر رضاقلی خان نخواندهاست با وجودی که دوستش داشتهاند و در دربار محمدشاه از همگنان بودهاند و در مجمع الفصحاء بخصوصیتی که در بین بودهاست از اشعار فتحالله خان بردیف انتخاب شدهاست و اگر بعد از رضاقلی خان گفته، ایشان چرا در تذکر یادآوردهاند و لابد قطعه را صاحب مجمعالفصحاء جائی دیده است و نگاشته و زمان آنقدر زیاد نبودهاست که بگوئیم قطعه در بیاض یا جنگی رفته و بنظر صاحب مجمعالفصحاء رسیده است. بهرحال استوار داشتن دعوی خالی از اشکال نیست قطعه را هر که گفته است خوب گفته و ما روان هر دو را مغفرت میخواهیم. متجاوز از سی سال فتحالله خان و رضاقلیخان آشنائی و برخورد داشتهاند و مدتی گرفتاری برای گوینده بوده است که گوید: اگرچه در خم یک زلف دیر ماند به بند و این بیشتر با دورهٔ جوانی و شادابی مناسب است.بتا متاب سیه زلف بر سفید پرند بدین افسون نتوانی کشید مرا به بند