و تا پاریس فضول شده با امروز تا پاریس هیروند تا نیویورک فضول میشوند. باغ شمال جز وسعت، معلوماتی ندارد. الحق نایبالسلطنه عباس میرزا به چیز کم قانع بودهاست.
در مراسلات قائممقام است: «آه از این قوم بی حمیت بیدین که سرعت لافظه دارند و قوهٔ حافظه ندارند، در حق کورند و در باطل بینا، مگر حاتم طائی را جز کیسهٔ خالی و همت عالی بود یا ولیعهد مرحوم بجز کوشش و جهد در راه دین و خلوص و صدق در کار دولت، خزینه و دفینه داشت یا غیر این دو چیز یک فلس یا پشیز با خلاف و وراث مخلفه میراث گذاشت.»
همسایگی قفقاز هیچ اثر در نقشهٔ عمارات نکرده است، خصوصاً پله سازی. یگانه آثار قدیم گوی مسجد «مسجد کبود»، است که خرابهٔ آن باقی است و کنار جادهٔ تهران است، در محلهٔ خیابان، و باز دیواری از ارگ علیشاه، از شنب غازان اثری ب0اقی نیست.
از تبریز تا تهران جز کوه و درهٔ خشلک و بدی راه و نبودن آذوقه چیزی در یادداشتهای من نیست، جز گنبد خدابنده در چمن سلطانیه، آنهم بصورت خراب و عبور از قافلانکوه که مصیبتی است.
کاروانسراهای عباسی خبر از مراقبتی میدهد که شایستهٔ دولت بیدار است و همه خراب که لازمهٔ دولت غافل است. معروف است که شاه عباس نهصد و نود و نه کاروانسرا ساخت و دست نگاه داشت که هزار لفظ خفیفی است. چیزی که فراموش نمیشود خجالت ما از موسیو دیچ است که این وضعیت را میبیند و زحمتی که در چمن سلطانیه اسب چاپارخانه بمن داد. گرما در نهایت است، راه از بغل کوه میگذرد، آفتاب سخت میتابد و اسب از سر جای خودش حرکت نمیکند. نوکری که همراه بود جلو اسب را میکشید و شاگرد چاپار از عقب شلاق میزد، بالاخره اسب را رها کرده پیاده نیم فرسخی طی شد تا به چاپارخانه رسیدیم، نعمت غیر مترقبه وجود یخ بود که جبرانی کرد، اخوی و دیچ قبل از من بمنزل رسیده بودند.
ورود به تهران ورود ما میبایست با مسرت و نشاطی باشد، والده و همشیرهها ما را با چشم اشکبار استقبال کردند و مجلس اول با گریه و نوحه برگذار شد. اندک تسکینی که حاصل گشت، گلهگذاریها از پیشآمد شد. والده به هیچ وجه خودداری ندارد، در اینوقت که من فرصت کردهام یا به صرافت افتادم که این مجلس را بتحریر بیاورم، پدرم، والده و همشیرهها رفتهاند. اخوی را دست بیداد شهید کرده است و من با چشم اشکبار این شرح را برمینگارم. بیشتر سوز و گداز والده از آن بود که همشیره بواسطهٔ خطای طبیب تلف شده است و همین سبب بوده که پدرم نوشته بود من طب بخوانم. راست گفته است ملا «گریه بر هر درد بی درمان دواست» و اشخاصی که منکر روضهخوانیاند غافلند، شخص گاه موقع میخواهد که بگرید و جز گریه چیزی عقدهٔ دل را نمیگشاید.
یگانه عقدهگشا در این موارد گریستن است، چرا، نمیدانم. دوای دردهای بیدرمان، زمان است که فراموشی میآورد، روز خوب و روز بد شب میشود، دیری یا زود شخص بخواب میرود و میگذرد.
سبب خواستن
مهندس معدن
قطعهٔ طلائی که در زنجان پیدا شدهاست معروف به طلای یاری خیال ناصرالدین شاه را مشغول میدارد و پی باقیش میگردد. یاری بدبخت را آزار کردند که طلاها را نشان بدهد، کجا، کدام طلا. بقول آلمانها آنجا که چیزی نیست حق امپراتور هم ضایع است. اخوی را شاه غالباً میخواست و اظهار تلطف میکرد و سبب رقابت امین السلطان میشد. سنگی برای شاه آورده بودند ذرات مرغش در آن بود. شاه اخوی را خواست و آن سنگی را پهلوی سنگی آمیخته به طلا از از مجموعهٔ نمونهٔ احجار گذارده و به اخوی گفته بود که این قطعه از کنار آن نمونه شکسته است، اخوی بدون تأمل عرض کرده بود این نمونه طلا است و این قطعه مرغش. در خارج اخوی را مذمت کرده بودند که نمیبایست اینگونه توی ذهن شاه زد. اخوی درس دروغ و چاپلوسی که موضوع دیپلم دکتری اجزای خلوت است تخوانده بود.