برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
۳۰
خاطرات و خطرات
 

زیر و بالا کردن وجوه تذکره و دوشیدن اتباع. کالسکه‌ای که در این خط داریم تنگ است و رفیق مادبچ تنومند و راحت‌طلب، بی‌اندازه چای می‌خورد و غرغر می‌کند. از تفلیس به تهران و برلن تلگراف کردیم در این موقع که کتابچهٔ یادداشت را نگاه می‌کنم حوادث پنجاه سال از نظرم می‌گذرد، چه زشت و زیباها که در این مدت دیدیم، چه حوادث گوناگون که زیباش بخاطر نمی‌ماند و زشتش از خاطر نمی‌رود، محرم ۱۳۴۲ قمری.

بین تفلیس و ایروان باید از گردنهٔ دلیجان گذشت ورای گردنه دریاچهٔ گیک جای[۱] است. چاپارخانه مشرف بدریاچه، اینجا چند ماهی بدست آمد و با تنگی آذوقه در راه خالی از لذتی نبود اطراف دریاچه حوضه‌ایست میان کوه و بی‌صفا نیست. از ایروان و نخجوان چیزی، در یادداشت من نیست، بجلفا رسیدیم.

جلفا خرابه‌ای است بی‌صفا، عمارتش منحصر بتلگرافخانه و گمرک، نشاطی داریم که بخانهٔ خودمان رسیده‌ایم. طبیعتاً منزل در تلگرافخانه بود، تلگرافچی بقدر قوه پذیرائی نمود، در منزل رئیس پست مرغی خوش خط‌وخال دیده شد، کلهٔ بی تناسب کوچکی دارد، از حاجی‌ترخان آورده‌اند نعمتی که در ایران داریم مراقبت در طهارت است. آب پاشی درب منزلها بخصوص در من اثری دارد.

در دو فرسخی جلفا، گرگر محلی است، حکومت این حدود با حاجیه خانم گرگری است. مردم از او راضی هستند، چوب و فلکش معروفست، «تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر» زنهای هنرمند بوده‌اند، اما از یک گل بهار نمی‌شود. دره دیز در راه دره ای است تنگ و دزدگاه دو نفر قرا سوران که همراهند هر گوشهٔ دره را نشان می‌دهند که اینجا فلان را کشتند، آنجا فلان را، خودشان هم به قطاع‌الطریق بی شباهت نبودند. بیرون رفتن از دره دیز را قوز عظیم شمردیم، مرند جای دلچسبی بنظر آمد، آب بسیار دارد، از خانه‌ها جاری است. رئیس تلگراف مرد خوش صحبتی است، نسبتاً لوازم پذیرائی اینجا فراهم‌تر است، وفور میوه سبب تعجب دیج شد، آنقدر خورد که معده از کار یا بکار افتاد. حرکت با اسب چاپارخانه پس از عادت براه‌آهن و کالسکه طاقت‌فرسا است؛ راست گفته‌اند:

  از سختی پالان چه دهم شرح که ماتحت مجروح چنان گشته که مافوق ندارد  

سکندری رفتن اسبهای چاپارخانه امری عادی است و فقط منزل اول موحش بود، بعد امری مسلم و تسلیم شدیم. این کلی که اسب راه هم می‌رود در اسبهای چاپارخانه مسلم نیست، بعضی راه نمی‌روند باید آنها را کشید. از جمله صحبت‌های رئیس تلگرافخانهٔ مرند مذمت چادر و روبند دورد، آنهم از این نظر که زنی را دنبال می‌کنی، پس از دوندگی کاشف باعمل می‌آید که دده سیاهی است. پوشاندن صورت معلوم نیست امری شرعی باشد اما از خرج و زحمت جلوگیری می‌کند، چه راحت بودم من اگر روز را ندیده بودم.

  چو دیده دید و دل از دست رفت و چاره نماند نه دل ز مهر شکیبد نه دیده از دیدار  

و کف نفسی امری دشوار، الا ما رحم رمی

ورود به تبریز ورود به تبریز ابداً بدان نمی‌ماند که شخصی به شهر بزرگی ورود کرده‌است، کوچه‌ها تنگ، پیچاپیچ، مدتی باید بین دو دیوار گلی عبور کرد تا شخصی بمرکز برسد. میرزاعباسخان برادر میرزاجوادخان رئیس تلگرافخانه است، خانهٔ خوبی دارد که متعلق به برادرش است. یک هفته در تبریز توقف شد، جز بازار و باغ شمال جای دیدنی ندارد. اخوی دو نوبت بدیدن ولیعهد رفت من تحاشی کردم و بیشتر بواسطهٔ عسرت تکلم بفارسی بود.

میرزاعباسخان بعدها بتهران آمد و رئیس تحویلخانهٔ مرکزی شد. عصرها پیش پدرم می‌آمد و چون تفلیس را دیده بود افاده بسیار میکرد روزی پدرم گفت؛ خان تو تا تفلیس رفته‌ای


  1. گوگچه