برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۴۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
خاطرات و خطرات
۲۹
 

خودمان رفتیم، معلوم شد بواسطهٔ عدم اتصال راه آهن در ورشو و معطلی حمل‌ونقل بارها نرسیده است. بلیت را همان لدی‌الورود اخوی خریده بود. مردم برست غالب یهودی بودند، کم‌وبیش آلمانی اینجا گفته و فهمیده می‌شود. پیدا است که رو به آسیا می‌آییم و آن نظم و ترتیب مغرب اینجا نیست، ناچار شب را می‌بایست در برست ماند، جای کثیفی است. در محلی که اسمش هتل بود اطاقی گرفتیم و با نگرانی بسیار شب را بسر بردیم چیزی همراه نداشتیم که جالب نظر باشد و باز احتمال خطر دادیم. در و دریچه بست‌وبند نداشت، اطراف فوق‌العاده کثیف است و مردم بدقیافه. روز دیگر صندوق‌ها رسید، معلوم شد بواسطهٔ اختلاف تقویم در برست امروز ۱۵ مه است. خلاصی از درست و حرکت بطرف کیف،[۱] فرج بعد از شدت بود. چتر اخوی در واگن ماند، روی بلیت نوشته بود اشیاء جامانده مسترد می‌شود، معلوم شد دروغ کتبی است، مطالبه کردیم نتیجه نداد.

عمارات در این حدود تمام از چوب است و حریق امری عادی. مرکز دیگر کیف است، شهر بزرگی است، لیکن برای مسافری که شب وارد شود، درگار بسختی بگذراند و قبل از طلوع حرکت کند چنان است که نباشد. گار راه‌آهن فوق‌العاده وسیح، تختها عریض که روی آنها اگر ملزومات همراه باشد می‌شود خوابید.

مسألهٔ زبان از اشکالات مسافرت در این خط است، به‌اشاره غالباً خلاف منظور استنباط می‌شد سهولتی که باید تمجید کرد موجود بودن مأکول و مشروب است در گارها که می‌شود قیمت را بدون تکلم گذارد و مطلوب را از روی بساط برداشت. خط آهن به بلد قفقاز منتهی می‌شود، شهرکی کوچک و نسبتاً باصفا، قلهٔ کازبک[۲] کوه بلند برفی از دور پیداست. خیابانی عریض دارد، از میان شهر می‌گذرد عمارتی در کنار آن اسمش هتل بود، فاقد همه چیز، جز کک زیاد و پشه، صحن کثیف و غذا ناماکول.

در این نواحی چاه مبال معمول نیست، میان حباط چهارچوبی برپاست، روی آن اطاقچه از نردبان باید بالا رفت، فضولات می‌ریزد زیر چهارپایه، در محضر میهمانان است.

بالای دکانی نوشته بود چلوکبابی، نزدیک رفتیم، مردی دم درب ایستاده بود، سؤال کردیم بخشونت گفت فارسی بیلمیرم، ما هم که ترکی بیلمیر، معامله صورت نگرفت. میرزامحمدعلی‌خان کاشی از خانوادهٔ فرخ‌خان (دائی صاحب اختیار) در بلد قفقاز راه شوسهٔ تفلیس را در اداره دارد اخوی رفت قرار حرکت را بدهد، ما را بجا آورده به نهار دعوت کرد. رفتیم خوش برخورد نمود قفقازیه در نیمهٔ غربی همه جا باصفا است. از گردنهٔ کازبک باید گذشت که أرفع قلل کوهستان قففاز است. لوازم زندگی در راه مفقود است، جز هوا. در بعضی منازل آب هم بزحمت گیر می‌آید خواستم به مدیر بنویسم شما که بلیت می‌فروشید باید در بند باشید که مسافر در راه غذا هم می‌خواهد. تفلیس شهری است نسبتاً بزرگ اطرافش باصفا، رود کر از میان آن می‌گذرد. در هتل قفقاز منزل کردیم، دست و روئی شستیم به قنسولگری رفتیم، قنسول نبود برگشتیم صرف نهار شد عصر بگردش باغ مجتهد گذشت، حاجی میرزا مسعود آقا، این مجتهد همان است که روسها را به تبریز دعوت کرد و پس از صلح ترکمان به قفقاز فرار کرد در تفلیس زمین و باغ باو دادند بعد پس گرفتند، ایالت خیابان تفلیس در اراضی او واقع است و باغش قهوه‌خانهٔ عمومی، فاعتبروا یا اولی الابصار.

  دین به دنیا فروشان خرند دین بفروشند تا چه خرند  

دو روز در تفلیس توقف اتفاق افتاد تا وسایل حرکت به جلفا فراهم آمد، خاطرم نیست که قنسول ملاقات شد یا نه در یادداشتهای من نیست.

وجود مأمورین هر دولتی در خارجه برای کمک به مسافرین آندولت است، نه فقط برای


  1. Kiev
  2. Kasbek