پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۴۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

خاطرات و خطرات ۴۰۹ زنده بودیم دیدیم معرفت خانمها بوضعیت خودشان چه ثمر بخشید اوضاع را بعضی نویسندگان عفیف نوشته اند که در میان مردم بوده دیده اند من که در کناری هستم و از هزار یک موضوع را میشنوم بحال این زندگی و عواقب آن تأسف میخورم لعل الله يحدث بعد ذلك أمرا . قبیح ترین زندگی ،پاریس مرکز فواحش امروز مصدر زندگی تهران شده است البته بشهرهای دیگر به نسبت اسباب بی سرایت نمانده هجوم مردم ولایات بتهران و تنگ شدن عرضه براهالی روی همین ولنگاریها است. آنچه بآزمایش رسیده است زنهائیکه از خانه داری باز مانده باشند. در اجتماع پرستاری را شایسته تر از مردند همچنان در خدمات خیریه قدرتاً بوده اند زنانی که از مرد کم نیاورده اند. ا صفحه ۱۲۹,۳۰ ) آنچه در تعدیل صادر و وارد رشته بودیم به حمله کفش و کلاه چله قد يوامان را میخواستیم طلا کنیم هیا شد. بالجمله نطق ها کردند و قصاید سرودند و ریشه عصمت و عفت را در ویدند یکی گفت . گهر تا حیجاب سیدف را گشود گرفتند. جهان را از رخ گوهر آگین نمود صدف های بی حجاب را در روزنامه ها دیدیم غالب حرف بودند حیدری وکیل مجلس گفت: « ز مردان جهان بالایی ایزن ، و حال آنکه عادتاً زنند و بگیس هم شعر سعدی را مثل آوردند جو در بسته باشد چه داندکی آرزوها می آمد و پوشیدنیها از در آمد و هم سعدی راست و پرده هر کجا چشمه ای بود شیرین و هر است . هان ز اغیار بیونان رخ زیبا زنهار که گوهر فروش است یا پیله ور مردم و مرغ و مور گرد آیند ترسد میوه در آن باغ که دیوارش نیست برای اینکه محبور نشوم خلاف وجدان تصدیقی بکنم من بأن مجلس گرفتم میدانستم لجام که برداشته شد سر انجام چه خواهد بودن . در فایل تمدن بولواری مرا قصیده ای است چند بیت یاد میشود . مردم عفت شمار در ستوانی هزار کرده بدند استوار عقب پیر و جوان پرده عصمت نگر خورده زهر سوی جاك چاک نه زان سان بود کش همه بخیه توان این روش زندگی لازمه اش این بود هر جا زایشگهی هر جا كودكستان آتش شهوت ربود آب ز چشم گروه باد هوس کرد گردبست همی چشممان از همه علم و هنر تحفه ما رقص شد رقعی و شرب و قمار هست کنون رایگان مالش با میکروفن از تک یا نا ذقن سحق بدن بر بشان سینه و ناف و میان چادر اگر خود نبود لازمه زندگی لازمه همچون نبود کشف تو تا بین ران تا که وضعیت خویش شد آگاه زن رامسر و سینما شد سفر خانمان مدرسه ای کان فزود مدرسه رقص بود مشغله خانگی شرب و قمار كلان گویم من آنچه آن گفت باید همی گرچه بگوئی مگر مرتجع است این فلان گرچه تجدد بود اینکه بدیدیم ما من ز تجدد بری باشم و لعنت بر آن شبی در میهمانی آتاتورک کلاه سفير مصر را شوخی جدی برداشت، سفیر مجلس را ترک گفته واقعه را نامره اعلام کرد دستور آمد آنکارا را ترک کند کمال از پیکمالی خود عذر خواست -۱- در هفتاد سال پیش در مرند موقع مراحمت از فرنگ همین مححظور را از تلگرافچی

محل شنیدم که زنی را تعقیب میکنی دده سیاه در می آید ( صفحه (۳۰)