۳۹۴ خاطرات و خطرات شاه به میرزا یوسف «آقا» همان خطاب میرزا حسن تعلق گرفت. در اواسط سن سالی چند در پاریس بسر میبردند شنیدم هر روز ده دوازده نفر از ایرانیها که در پاریس بودند بر سر سفره آقا حاضر میشدند که به دولت هنگفت میرزا یوسف در این مسافرت شکست افتاد در سفر دوم مظفرالدینشاه که من در بران برای کار عکاسی و گراور توقف کرده بودم روزی باتفاق آقا و احتشام السلطنه گردش میکردیم و مدتی بود مستوفی در فرنگ بودند . اندام السلطنه و در بتو میگویم دیوار تو گوش کن بمن گفت چه آمده ای و اینجا بیخود معطلمی باید رفت در مملکت کار کرد خودش باین اعتقاد نبود ) گفتم يك برادر من وزیر تلگراف است يك برادرم داماد مظفر الدينشاه عموی من وزیر علوم است برای من مقام و مجالی نیست آقای مستوفی که یگانه فرزند مستوفی الممالك مرحومند باید تهران تشریف بیاورند که مصدر کارهای مهم خواهند بود من هم گوشه ایی را بگیرم چندی بعد آقا بتهران تشریف آوردند و همیشه مورد توسل دولت و ملت بودند مکرر رئيس الوزراء شدند از درستی و وطن پرستی ایشان استفاده میشد و در معنی شاخص ملت محسوب میشدند. وقتی پهلوی به صاحب اختیار غلامحسین غفاری گفته بود به رفیقت بگو این اندازه جملت تکیه مکن ملتی در کار نیست حقیقت جای تأسف است که همینطور است بستگی در مردم ما نیست افرادند. مختصر بگویم میرزا حسن مستوفی رحمت الله علیه مردی بود ،رؤف ،مهربان در دوستی ثابت و از دشمنی روگردان بدی میدید خوبی میکرد مناعت داشت کبر نداشت گفتند که اراده است اراده و ثبات رأیی که او در جنگ بین الملل در مقابل سفارتین بظهور رساند در قوه هيچيك از رجال قوم نبود چون در خواهش به پیمانه قائل نیستند به بهانه ایراد میگیرند. چون ملت نمی دانند چه میخواهند متصدیان امور هم نمیدانند چه کنند بیراه میروند به منزل نمی رسند بچپ و راست می زنند . آقای مستوفی تكسر قلبی داشتند شاید حفظ صحت لازم را نمی فرمودند، روز ششم شهریور در امامزاده قاسم میهمان سردار فاخر بودند بدون مقدمه از صندلی افتادند و داعية حق را لبيك اجابت گفتند جنازه را به اختیاریه که محل توقعشان بود آوردند و از اختیاریه بمشایعت خاص وعام به وتك ملك خودشان بردند و در جوار پدر بزرگوار بخاک سپردند رحمت الله علیه از اختیاریه تا ونك متابعين مسلمان بودیم در ونک دستجات ارامنه با علم پیش آمدند و جلو افتادند. بطوریکه قبلا اشاره شد. چندی است شاه به تیمورتاش خوب نگاه نمیکند. 1 القای امتیاز دارسی روزی در افسردگی در هیئت این ابیات را برخواند و از فردوسی ۶ آذر ۱۳۹۱ می دانست یکی ابلهی شبچراغی بجست فزون تر زماه رز خورشید بود خوبی داشت آن ابله کور دل چنین شبچراغی که نایست من آن شبچراغ سحراً گاهیم ولیکن مرا بخت ابله شعار که با وی صدی تقدیر این درست سزاوار بازوی جمشید بود جانش بدی جان خر متصل شنیدم که برگردن در بیست که روشن کن از ماه تا ماهیم بتت بر گردن روزگار منش کرده ام رستم داستان گفتند که در غرور یا از حواس دور از او تراوش کرده باشد که رستم یلی بود در سیستان
ا در مقدمه فردوسی چاپ امیر بهادر، ادیب الممالك من الغرائب ابن اشعار را بنام فردوسی نگاشته در شاهنامه نیست و کلام فردوسی نمیماند در تذکره محمد طاهر نصر آبادی باسم ملازمانی یزدی ضبط است که دیوان خواجه را مصدر گفتار قرار داده است نزد شاه عباس برد که خواجه را
جواب گفته ام فرمودند جواب خدا را چه میدهی؟