پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۳۹۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

خاطرات و خطرات TW سابق رسمی معمول شده بود برای نظام از جوانان بنیچه میگرفتند اما اخیراً واماندگان دهات حاضر میشدند و به هیچ درد نمیخوردند این غوغا که امروز برپا است از طرف اهالی شهرها است و در نتیجه ضجه وناله زنان شهری و هیچ بخاطر نمی آورند که مادران دهات هم فرزندان خود را دوست می دارند. بعقيدة من حيف است با ترتیبی مخالفت بشود که لازمه آبروی دولت و ملت است... آنچه بیشتر سبب شد که من دست با قدام بزنم این بود که تیمورتاش را در صدد اقدامات مفسر دیدم در مجلسی که من بودم و تیمورتاش و داور و حبیب الله خان شیبانی، تیمورتاش صحبت از توپ بستن بقم کرد من گفتم گمان نمیکنم شاه باین امر رضا بدهد حبيب الله خان خدا پدرش را بیامرزد گفت نه این است که بمن امر خواهد شد. هرگز باینکار اقدام نخواهم کرد. شريعة صار وبحر العلوم رشتی برای مذاکره بقسم رفته مراجعت کرده بودند و میبایست شرفیاب شوند و من نمی دانستم ، تیمورتاش مریض بود باحوال پرسی رفته بودم گفت حضرات از قم گشته اند در این ساعت موقع شرفیایی است تو برو مبادا رأى شام را متزلزل کنند آمدم شریعتمدار و بحر العلوم شرفیاب بودند برد بشاه داد احضار شدم وارد شدم صحبت از رجوع ثانوی مجلس بود شاه را نرم دیدم رجوع دال برستی عزیمت بود و تزازل در مجلس میآورد سخن را گرفتم گفتم نظام اجباری اسم غلطی است خدمت نظام وظیفه هر جوانی است و مصلحت مملکت و من مسئول تغییری در امر داده نمی برد شاه داده احضار شدم با هم حانی نبود چند کلمه روی قطعه کاغذی نوشتم مجلل شود مگر اینکه شاه مسئولیت را از من سلب بفرمایند سخن قطع شد و حضرات رفتند. شاه نمیدانم چرا دست انداخت زیر بازوی من و مرا با طاق دیگر برد و گفت آنچه عقلت میرسد یکن و من آنچه عقلم میرسید کرده بودم در مقابل آن مکتوب چه بگویند . شریعتمدار غائله علماء جوابی بمكتوب نتوانستند بدهند اصفهانی را پسر آقا نجفی بحضرت عبدالعظیم فرستادند ظاهرا آقا میخواهد به عتبات مشرف شود مطلب معلوم است نزاکت مقتضی بود از او دیدنی بشود با تفاق تيمورتاش و ظهير الاسلام بدیدن شریعتمدار رفتیم و او را دعوت بآمدن بتهران و شرفایی کردیم روز دیگر ،آمد چون از پا میتالید و منزل من مردانه در بالاخانه بود او را در اندرون پذیرفتم از دربار خبری ترسید با قا برخورد خواست برود گفتم بی حوصله نشوید کوکو و شامی خوب داشتیم میل کردند و تمجید فرمودند بعد از ظهر احضار شدند تشریف بردند شاه عرض کرده بود چرا رئیس الوزراء را با این تقریر بقم نمیفرستید را خاتمه بدهد روز دیگر شاه مرا خواستند فرمودند چه عیب دارد شما یقم بروید گفتم هیچ عیبی ندارد نقا ما کردم تیمورتانی همراه باشد آمدم منزل به تیمورتاش نوشتم اتومبل من است اتومبیل شما باز آنکه دیده بودم خوب است با هم باشیم و بنه را در اتومبیل دیگر بگذاریم جرایی داد که عیناً درج میشود قریانت شوم اتومبیل بنده یعنی اتومبیلی را که بسفر خواهم برد اتومبيل رنو اعليحضرت است که دریچه باز است اما برده دارد حالا هر طور صلاح باشدا ندام بفرمائید. اما در باب اصل مطلب که الان خود بنده میخواستم با تلفن حضور حضرتعالی عرض کنم به بنده بعضی اطلاعات رسیده که شاید مسافرت ما با موفقیت تمام نشود آیا بهتر نمیدانید که همین امشب بوسیله هر کس که مقتضی باشد مثلا) آقای ظهیر الاسلام ( اتمام حجت قطعی با شریعتمدار بفرمائيد والا خيلى أسباب سرشکستگی خواهد شد قصد بنده تذکر بود تیمورتاش نوشتم مطمئن باشید میرویم موفقیت هم حاصل میشود فرق است بین تمسك به تمدن اروپائی وتمسك بقر آن خصوص در مقابل اشخاصی که غیر از قرآن مفری ندارند با تفاق امام جمعه و ظهیر الاسلام رفتیم حضرات میدانستند که سخنشان ست است و حجت من قوی بهانه لازم بود که از قم بروند صلح شد باینکه مقام علمای خصه در مجلس محلوط باشد که مدرس یکی از ایشان شد. اتفاق کامل مجال نداد که چهار نفر دیگر معین شوند. سيد العراقين مرا ملاقات کرد گفت از نفرین خلق نمیترسی ! گفتم نظام را من خير است

ا