متن کتب نظم و نثر زین سخن آخر پر است | بیهدهای هوشیار اینهمه آوازه است | |||||
دولت و بخت و نصیب چیست نداند کسی | خانهٔ اقبال را روزن و دروازه نیست | |||||
سعی به اندازه کن هیچ مزن دست و پا | از تکوپو حاصلی غیر از خمیازه نیست | |||||
دفتر اسهام ما هست بس اوراق و خود | پاورقی نیستش قابل شیرازه نیست | |||||
کوشش بیفایده است در نظر هوشیار | سعی تو اندر جهان ضد طبیعت بکار |
چرا انبیاء و اولیاء اتقیا و حکما بنهایت سادگی زندگی کردند، تجمل نخواستند مزید بر ضرورت اختیار نکردند؛ حتی الفقر فخری گفتند، برای اینکه حس رقابت عامه را تحریک نکنند و معیشت آنها برای فقراء تسلیتی باشد. روزی از روزهای زمستان من از منزل برون رفتم و پالتو خز دربرداشتم یکی که بالاپوش درستی نداشت میگذشت دید و کنایتی گفت. من چندسال است که دیگر پوست نمیپوشم. یکی دو لباس بطانهٔ خز هم که داشتم بخشیدم. در ایران که این حس کمتر تحریک میشد برای این بود که مردم بمراتب اربعهٔ لشگری، دانشوری، پیشهوری و کشاورزی تن در داده بودند و پا در کفش هم نمیکردند، هرکس تا درجهای بحد خود قانع و خشنود بود. تا بیست سال پیش نوکرها دعوی آقائی و کلفتها دعوی خانمی نداشتند راحت بودند و راضی، کک مد هم بجانشان نیفتاده بود، حال دنبال الفاظ پوچ را گرفته، بخیال آرزوهای محال دارند.
زندگی اغنیا کمتر بچشم فقرا کشیده میشد، منازل محصور بود و آنچه در حصار میگذشت از دیدهها مستور. روزی در پاریس از جلو مغازهٔ مدی میگذشتم، لباس زنانهای را عرضه داده بودند و پای آن نوشته بودند ۱۴ هزار فرانک و مشهور بود که آن لباس را کسی از برای معشوقهٔ خود سفارش داده است و معشوقهاش نپسندیده که سبک است، بمعرض فروش درآورده بودند و بهتری سفارش داده. چرا مردم بینوا دیوانه نشوند. شب در پاریس مرکز آزادی، برادری و برابری جلو دریچههای غذاخوری پرده میکشند که آنچه میگذرد پیدا نباشد. هر خانه بزرگتری میخواهد تا حدود محفوظ ماند مملکت خانه است و نظم را رعیت مطیع باید و حکومت غمخوار، از تخلف بهرج و مرج میکشد در وجود معایب شبهه نیست و دو طرفی است در هر بلوا، نصف اولش حق است، نصف آخرش باطل این است که هیچوقت نتیجهٔ مطلوب را نداده است. از استبداد شکایت کردهاند و اشد استبداد را در کار آوردهاند، عنوان آزادی روز بروز بر گرفتاری افزوده است. بقول حافظ،
ساقی بجام عدل بده باده تا گدا | غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند |
و آن جام عدل هنوز بدست نیامده است و نخواهد آمد.
سعدی راست: خواهندهٔ مغربی در صف بزازان حلب همیرفت و همیگفت که ای خداوندان نعمت، اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم تکدی از جهان برافتادی. در قرآن است و فی اموالهم حق السائل و المحروم و نگفت صاحب اموال را باید از میان برد و مالشان را تاراج کرد در جماعت هم کناس باید هم عطار، هم کارفرما هم کارگر، روی پیش آمد دولت باید بوضع مالیاتهای مناسب مقتضیات تعدیل را فراهم بیاورد. در بلوای کاوه عملیات در نصف اول متوقف ماند فاسدی را برداشتند و صالحی را بجای او گماشتند. در بلوای فرانسه کار به نصف دوم کشید و بس خرابی بخشید، قانون خوب کافی نیست؛ مجری خوب شافی است. ملت سیاست نمیداند، سیاست باید ملی باشد.
نویسندگان در هر زمان و بهر زبان از روزگار شکایت کردهاند، از وقتی که چاپ پیدا شد و آن شکایات انتشار یافت، افکار آشفته و اذهان حاضر انقلاب شد و تصور نمیرود که خلق خصوص تا راضی بهوش بیاید و بیهوده جوش نزند. همه را بازوی کار و هوش بمقدار است، آنکه پشت بکار کند درمانده و گرفتار شود.
مضمون قطعهٔ انوری را نویسندگان اروپا با آب و تاب شرح و بسط دادهاند. آشوب افکار