پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۳۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

خاطرات و خطرات به تریبون رفت گفت محمد تقی خان و ميرزا كوچك خان هم وطن پرست و آزادیخواه بودند اما حدی هم در کار باید قائل شد من دوکس به تبریز فرستادم ببینم خیابانی چه میگوید گفت من حاضر نیستم با عراقی کار کنم و این همان جواب بود که خیابانی به قنسول انگلیس و آمریکا داده بود. رای گرفته شد شش نفر به مخالفت ورقه آبی انداخته بودند ایمان میرزا محمد ولی سلیمان میرزا ، محمد ولی میرزا، سيد يعقوب ملك الشعراه و دو نفر دیگر سلیمان میرزا مسلم محمد ولی میرزا با خیابانی و حسین فشنگچی از يك صندوق انتخاب در آمده بودند ملك الشعراء را ندانستم چه بازداشته بود در کمیته دموکرات رفیق بودیم و حکم تبعید او را که از طرف احمدشاه تقاضا شده بود من برگرداندم سید یعقوب برادرش را که شريك مطبعة محرمانه در شیراز بود من از شهر خارج کرده بودم. من در دفاع گفته ام که مطلب دیگر هم دارم و نمی گویم و آن حمله به قول آلمان و وسترفا بود و کشته شدن قنسول و در شهر می گفتند که پنجاه هزار تومان از برای آن اقدام داده شده بوده است به ربط بقرارداد ۱۹۱۹ داشت نه مقتضی سیاست بی طرفی بود خیابانی که در دوره سوم وکیل بود همه معلوماتش صحبت با میرزا ابو طالب مدیر روزنامه ملا نصر الدین بود که در سفر دوم من به آذربایجان مرا به شکل میمونی در روزنامه کشید که افسارتی دست انجمن ایالتی است از یک طرف مجلس می خواهند و از دست دیگر موافقت با انجمن ایالتی را مسخره میکنند در سفر سوم فرار به تبریز آمده بود گفتند پریشان است صد تومان برای او فرستادم امام جمعه خونی نوشته ام که اصرار به بقای مجلس شرح ملاقات خودم را با خیابانی در من من داشت و در آن وقت حقوق وكلا ماهی هفتاد تومان بود؟ این میمون غیر از میمون جناب داروین است چون قدح خودم را یاد کرده ام بن الشكواى سرد المحققين دادخواهی بهاء الواعظين كاريكاتور یاد یاران یار را ملا نصر الدين ذكر مدحی چندان قباحت ندارد از جناب وحید دستگردی میمون بود. قطعه ای بمن رسیده است اظهار محبتی کرده اند و ارمغانی فرستاده اند. مخبر السلطنه ای میں عدالت اوژن داور داد و ده یسانی کاخ عرفان قطعه حارت مرز كان حافظ ناموس وطن رهبر علم و ادب روح هنر جان سخن فاش میگویم و وجدان توام با گواه کز همه نامه نگاران کنون تنها من مدح به نام نگفتم بی کسب زر وسیم بن هبنق را در علم نخواندم بقراط راهبر را به کسی را ننمودم گمراه بهمین تقصیر ای میر خردمند کبیر مقله طيعان حقیقت کش باطل برود سعد و ممتاز فرومایه و فرمانفرما ار مناترا همه یکانه چنان بلیدند وقت آن است که ایخواجه گردون بنده نگشودم هم در قدح نکونام دهن یا فلاطون را از فرط جهالت کردن کاوه را باز نگفتم به فریدون دشمن اندرین دوره بزرگان بدانش دشمن نانکاران دغل بسته افتاده فكن که همه قائد قومند و بزرگان زمن کاردها آدمیان را و پلنگان شادن گر بندیده و صدق است همین عرضه من ارمغان را نگری با نظر فيض قبول بگذرانی سرشعر وادب از چرخ کهر ا فتسول شیراز که بعد بتبریز رفت و کشته شد. ۲ بیست هزار تومان قبلا مسلم است که از تقه شنیده ام آنچه بفكر من میرسد قیامیون منتظر بودند راه باکو باز شود و بساط رشت در تبریز

رسما آغاز ..