خاطرات و خطرات ㅜㅜ باروسای ترک در ایگدر ربایزید توسط اقبال السلطنه مکاتبه کردم، بر زمینه دوستی در روزنامه شرحی هم از تشکرات رؤسا از برادری ایرانی و همدستی در جنگها خوانده بودم و موضوع مکانیه قرار دادم. بهر حال خیر من رسید که مکتوب من تا مجلس (آنقره) رفته بود نتیجه آنکه از طرف تركها زحمتی بما وارد نیامد و آن وحشتها بیمورد بود. از سرکردگان ولایتی کسی که بصداقت کار میکرد و با قولی شخصی نوبتی هم تا آخر ساوجبلاغ پیش رفت ربیع آقای پس حاجی کبیر آقا بود. رقعه دعوت اسمعیل آقا از طرف قیامی ها بدست آمد، تقوباد بر این جماعت تفور در قضیه لاهوتی و بردن من براندار مری از دست رفت اگر خاطر شریف باشد روزیکه من قبول کردم آذربایجان بیایم عبارت بوزارت داخله بنده این بود که مراتقه نمیکنید حالا که ترتیبات را ملاحظه حضور مخابره شد میکنم از بقیه هم سفیدتر بوده ام وقتی که دولت بین امور فوری و امور عادی فرق نگذارد قبول مسئولیت سفاهت است. باز عرض میکنم چند نفر مردم کاری بآذربایجان بفرستید و کار نظام را هم راه بیندازید امروز بهتر از فردا است لاهوتی از صاحب منصبان ژاندارم است که خطائی کرده به اسلامبول فراری آمدن لاهوتی به تبریز شده بود سر از ساوجبلاغ در آوردو به تبریز آمد و در منزل من پناهنده شد و قطعه ای برای من فرستاد . ۱۰ صفر ۱۳۴۰ بنام مقدس بندگان حضرت اشرف حقیقت وطن پرستی آقای حاج مخبر السلطنه دامت شوكته کنم تا شکوه از بیداد اغبار آمدم اینجا نوازش کن مرا چون من برنهار آمدم اینجا دهی تا کیفر چرخ ستمکار آمدم اینجا کنی تا چاره این درد بسیار آمدم اینجا کنم تا خون خود در راهت اینار آمدم اینجا کنم تا بندگانت را خبردار آمدم اینجا نترسیدم زیند و محبس و دار آمدم اینجا ترا دیدم به گنج خود خریدار آمدم اینجا بگیرای نامور دستم که پادار آمدم اینجا نه از بهر جلال و منصب و کار آمدم اینجا ته از روی هوا با هوش و بیدار آمدم اینجا در نتیجه مسافرت از اسلامبول عرض شد . اندر کف برای خدمت یار آمدم اینجا گسستم از جهان دل را و با مهر نوپیوستم ستم کرده است با من چرندون ای دادگر داور فلك بشكسته يا وكنده بال و بسته متقارم شنیدم عزم خونخواهی زبدخواه وطن داری ز کید دشمنان در باره ایران خبر گشتم در این خدمت خطرها بود در راهم وليكن من مرا در سینه گوهرها است از گنجینه دانش برای خدمتت پیمان محکم با خدا بستم را از ذات تو جز ذات تو نبود تمنائی بلاهوتی محقق شد که اول مرد ایرانی غلام خانه ژاد منتظر وقت برای عرض حال لاهوتی شعرها بدنیست زبان را در طور بگردانند می گردد. در اداره ژاندارمری زمان بالمارس حکم اعدام لاهوتی صادر شده بوده است. کل یوم هوقی شان با علمی که با حکام بی رویه ژاندارمری دارم چندان پایه و مایه ای بآن حکم ندادم ، لاهوتی را به الندبرگ سوئدی که اخیراً به تبریز آمده بود مبردم و گفتم کار فرمانی باو رجوع نکنید کار مباشرتی باو بدهند آمدن دسته را ندارم پس از ناله ها و فریادها که با نافذین محلی نمیشود کار کرد یعنی قوای ایلاتی که نان قرض میدهند و حکومت را ضعیف میخواهند، هزار لهم به تبریز و پانصد ژاندارم بریاست لند برگ سوئدی به تبریز آمد به میهمانان از راه رسیده نفری یک تومان انجام دادم، دو هفته در تبریز بودند بشرفخانه
1 - Lundberg