خاطرات و خطرات " ۳۲۱ قيامیها در شهر اسماعیل آقا در سرحد ترك بلشویک کرد، اطراف را گرفته هر روز نیمه تازه داشتیم عقل و پول وقوه هم خاش خالی است. یکی برای ریاست یکی برای دزدی یکی با نگشت ترك يكي بخیال کردستان مستقل هر روز غوغائی تولید میشود. امیر ارشد حاجی علی لو هوس ریاست نظام در دیگ آرزو میپزد قیامیها خار زیر دمش میگذارند. هر روز بطرزی جست و خیز میکند آرام را از شهر برداشته است هر چه برادرش سردار عشایر آرام است او آشفته است ، در تهران هم آدم .دارد برادر امیر حشمت در کادیر کانون فادی شده است. پسرا قبال السلطنه عروسی کرده است برای او قمه فرستادم اسمعیل آقا شمشیر میخواهد که بروی خودمان بکشد، بقدری خیالات مشوش و امور درهم و برهم است که تشریح نمی توانم ترکها در سرحد اردویی دارند و با ارمنستان در جنگند، بلشويك در نخجوان موی دماغ نمیشد است هنگامه جو در شهر بسیار قبل از ورود من قريب هزار و پانصد نفر از اطراف نخجوان بخوی آمده اند بعضی از آنها در صحرا با علف زندگی میکنند و از طرف حکومت فیلمی توجهی در حال آنها نشده بود . نشست و نگاه کرد، کلب علی خان نخجوانی را که صاحب منصب لایقی و از خودشان است بآن حدود فرستادم. نصف جمعیت گاو و گوسفندی داشتند آنها را در اطراف مرند سکنی دادند با نفری روزی هفت سیر گندم و جو آنها که هیچ نداشتند به تبریزشان آوردند، پرستاری کردند. بدیدن آنها رفتم چند نفری چهره شان سبز شده بود تلف شدند قريب مقتصد نفر بودند برای ایشان میبایست فکری کرد. زمستان در پیش است و در شهر اسباب پذیرایی آنها مهیا نیست قرار شد به بلوك خا نمرود بروند بآنها گاو برای شیر داده شود و مقداری گندم وجو الحق مردم بلوك از ارباب و رعیت همت کردند و كمك عمده بحكومت ھائی چند نفر از ادیخواه بین آنها بودند به جل ورود جماعت افتادند و تحریک میکنند که ما از شهر نمیرویم، نصیحت سود ندارد. آن چند نفر را گرفتند و تهدید کردند آرام شدند و بمحل که همین شده بود رفتند و زمستان را برگذار کردند و بهار بومن خودشان انتقال یافتند در بهار ترکها اردوباد را گرفتند، هزار و دویست نفر ارمنی بقراجه داغ ریختند اصلحه شان را امیر ارشد که سر راه است و قوتی دارد گرفت، سروکیه هم کرد، به تبریز آمدند شکم گرسنه شان را اهل تبریز باید پرکنند. من نمیدانم این اشکالات گوناگون را قیام با مخالفت با تهران و ارضامندی اهالی با وجود B عدل الدوله ها در ولایات بچه وسیله رفع میکرد من هم وسیله زیاد نداشتم مگر رایگانی اهالی رقاصهانی هم داریم که رنگ بلشویکی طبعتان پسند آمده است بی میل نیستند گوشه اش را دلکش بگیرند در ترکیب بندی ساخته ام ساز ماوانیان نغمه بس است زیر و بم این سروش گر چه خوش آید یگوش عقده گشاکی شود هیچ ترا این تغیر سازش نا كوك بين زخمه تنافر فرا طبع بشر را یکی شیر قوی پنجه دان زمزمة اشتر اد نیز نوائی خوش است الدنيز طرز غم انگیز آن بردم عاشق کش است. مایه آنس حزین در نی آن آنتی است گوش ریاست رفیق مستحق مالش است زنگله برگردنش بستن بس موحشی است طبع نه افعی است که بشود رام تو یا بعزایم نهد مهر به ما دام تو ببر و پلنگ است و گرگ طبع بشر در مرام صورت انسان اگر مشتبهت ساخته گول سخن را مخور هرچه ترا آن حریف دام از الفاظ خوش مین هدت هوش دار گر ز میان هزار يك تن پیدا کنی قومی جون گاو و خرقوم دگر جون هوام از سریر وگرگ باز بگیر آن لگام نطق کند آتشین از بی معنی خام مصدو را در نگر تا به نیفتی بدام
ک و صفت آدمی است دان که رسیدی بکام