برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۳۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
خاطرات و خطرات
۱۹
 

می‌شد آنچه بخاطر دارم فقط یک قاشق سوپ خوری بمن دوا دادند شب بحران خانم رختخواب خودش را روی تخت اخوی آورد اخوی را در اتاق پسرها جا داد پرده‌ای جلو تخت خواب من گذارد شب را در اتاق من خوابید آن شب تمام استخوانهای من درد می‌کرد و تا صبح خوابم نبرد چون میدانستم که علیل است و بدخواب نفسم بیرون نیامد صبح بمن گفت دیشب خوب خواب خرگوشی کردی (کنایه از خواب سنگین) من هیچ نگفتم مهربانی مادام دیتریشی بدرجه‌ای بود که وقتی در معارضه به پسر کوچکش که همبازی بودیم گفتم مادر مرا بیش از تو دوست می‌دارد در خانه همه به مادام مادر (موتر) می‌گفتیم به مسیو پدر (فاتر) هروقت بمن می‌رسید دست در زلف من می‌کرد که پر پشت بود پوست سرم درد گرفته بود آخر بالتماس گفتم که نکنند یاد باد آنروزگاران یاد باد.

همسایگانند دست چپ دوم ویلهام و چهارم دختر دیتریشی

ویلهلم پسر چهارم دیتریشی دو سال از من بزرگتر است دخترش چهار ماه کوچکتر. سه همسایه داریم بهمین سنها غالباً در بازی شریکم روزی باران گرفت زیر سرسائی رفتیم که از آنجا دریچه بزیر زمین بود و در زیر زمین مقداری سیب که شبها صرف می‌شد بخیال افتادیم که دستبردی بزنیم دریچه برای هواخوری باز بود شبکهٔ آهن سدی رزین بین ما و سیبها است چوبی را از پای گل درآوردم میخی هم بدست آمد میخ را سر چوب کوبیدم و نفری یک سیب با آن چوب درآوردیم سرقت عادلانه شد معهذا شب بخانم گفتم که فکری برای سیبها بکند سیبها را قدری دورتر از دریچه قرار داد انشاءالله گناه عظمی نشده است و از کبائر محسوب نخواهد بود زیرا حلال بود طلبیدم.

آمدن میرزا جوادخان
به برلن
در سنهٔ ۱۸۷۸ در پاریس بازار نمایش امتعهٔ پیشه و هنر است (اکسپوزیسیون) در ۷۷ میرزا جواد خان از طرف علیقلی میرزا وزیر علوم مأمور تنظیم قسمت ایران است و به پاریس میرود. میرزاجوادخان (سعدالدوله) از تاجرزادگان تبریز است مکنتی دارد در اوایل امر رئیس تلگرافخانهٔ تبریز بوده‌است بر سر موضوعی که نمی‌دانم با پدرم اختلاف حاصل کرده بود و پدرم از او رنجیده مصلحین خیراندیش میان افتادند التیامی دادند در نتیجه همشیره را به عقد خود درآورده است و صلتی بی تناسب است و حال میرزاجوادخان داماد ما است مردی است کامل خط دارد قدری فرانسه می‌داند صحبتش گرم است و کنه فکرش سرد هفته‌ای در برلن بود به پاریس رفت اخوی گرفتار مدرسه بود من روزها به برلن می‌رفتم و با او مصاحبت می‌کردم از صحبتهایش خوشم نیامد دعوت کرد در تعطیل اول سال به پاریس رفتیم یکماهی مهمان او بودیم عمارت نمایشگاه بعضی دون بعضی بانجام رسیده بود چیزهائی برای نمایش آورده بودند. در قسمت ایران اطاقی را بطرز خودمان آئینه کاری کرده بودند و از برای مردم تماشاچی تازگی