٣٠٢ خاطرات و خطرات آنچه بتجربه مسلم است ملت روی دو پایه ارتقاء میجوید و بآسایش میگذراند دیانت و دیکتاتوری، مانع قانونی تاریخ را یکتائید و بخوانید قوی ترین عمال در زندگی عادت و ایمان است آن قانون بهتر است که موافق عادات و ایمان باشد. برای کریم خان بازی آوردند گفت برای چیست؟ گفتند شکار میکند در جستجوی راه سلامت گفت رها کن میخود بگیرد، می خود .بخورد. شر در بدر پیداین. میخود میگرفته میخود میخورده ، اطراف چشمه ها بسر میبرده، از تسخیر حیوانات اهلی حشم پیدا شده است. احتیاج بجویان افتاده تقویت جریان در حفظ خشم از دست مرد همسایه ریاست پدید آورده، در نزاع از عاقای انصاف خواسته اند حکومت بدید گشته اندك انده دست بزراعت زده منازل ساخته اند و با میدان تمدن گذارده مکاسب پیدا شده است مردم را چهار گروه کرده اند هر گروه بر وفق سلیقه و در خور حاجت و لیاقت دنبال کاری را گرفته اند. سخت و سست ، رغد و رفاه نسبت بآب و زمین رقابت آورده بین قبایل نزاع افتاده در تدارك دفاع لشگری امتیاز یافته یگویند وقت طلاست، میگوئیم فکر طلا است، فکر افراد زکی در روز استفاده از ودایع طبیعی نموده اکتشاف و اختراعی کرده اند اختلاف ثروت پیدا شده است. ييتي آمدهای بیرون از اختیار راه متوجه به غیب نموده و هزاران سال است راه تعالی می سپارد و بدیانتی سر فرود آورده روزگار گذرانده است. . شاکی و راضی همه وقت بوده کامل میلیاقت برسامی لایق رشك برده است. ظلم همه وقت منفور و عدل مطلوب بوده چون زمامداران مظالم پرداخته اند آشوبی پدید آمده (کاره ،غرور ،نخوت حرص خود خواهی و جاه طلبی از یکطرف، بیچارگی بینوائی و تنگدستی از طرف دیگر موضوع رقات حسد، بغض و بدبینی گشته بین طبقات اختلاف افتاده انوری که ناله دارد بساط شبش راه نبوده صفحه ۲۴) حافظ گوید . ساقی مجام عدل بده باده تا گدا غیرت نیاورد که جهان پر باز کند همه سعی در بدست آوردن جام عدل است و جز پیمانه ظلم بدست نیامده است. سعدی علت را نیکو گفته خواهنده مغربی در صف بزازان حلب همین گفت و عمی رفت کنه و ما را قناعت رسم کدیه از جهان بر افتادی قناعت ای خداوندان نعمت اگر شما را انصاف دین اضطراری است باید توانگران را بانصاف باز داشت قرآن گوید و في أموالهم حق للسائل والمحروم و باز خذ من أموالهم الصدقه همه را سنگ آرزو در ترازو است و مهمها به نسبت فکر و قوت بازو چون کریستف کلمب از ینگی دنیا برگشت، بر سر سفرهای سخن از عظمت آن اکتشاف میرفت، حضار همه جویای نام گفتند اگر ما رفته بودیم ما اکتشاف کرده بودیم. سر سفره نخم مرغ آوردند، کریستف کلمب گفت کی میتواند تخم را از کله بدارد؟ سعی بیهوده کردند، نشد. گفتند خودت بدار، تخم را بر میززد و ایستاد گفتند ما هم میتوانستیم گفت میخوانید بکنید، محال عقل است که خرد مندان بمیرند و بی خردان جای ایشان گیرند. گفتیم فکر طلا است، حکایت سیمنی را نوشتدام صفحه (۱۶) سربازی در جنگ بین الملل یک دست یاخته بود از اختراع فندك انتفاع کلی برد و کارخانه ها از فکر او استفاده میکنند. موسولینی هم گفت جنگی که تمامی ندارد جنگ نالایق بالایق است. حسد چه میبری ای سمت نظم بر حافظ قبول خاطر و لطف سخن خدا داد است
ملل عالم هر يك بمذهبی سر فرو داشتند و زندگی میکردند، یونانیان مذهب پابرجائی