پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۳۰۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

۲۸۸ خاطرات و خطرات شیراز است حامل آن قرار داده و مخصوصا نوجه قلبی جنابعالی را نسبت بمعزى اليه جلب مینمایم. ریاست وزاء علی شاه را يك منزلی شهر میرزا قاسم خان برای من آورد البته انتظاری هم داشت، بیخبر از كيسة من تهران ۱۱ چه تهرانی روبها در ینگ امامند ینی امام)، شاه مردد در اقامت و حرکت بطرف جنوب مردم شهر ،منزلزل آقای مستوفی الممالك رئيس الوزراء متحير، سپهسالار میداندار از طبقات شهر باتفاق ژاندارم مهاجر جمعی شاه در صاحبقرانیه است روز ورود بهیئت وزرای غمزده رفتم، برملاات من افزود. روز بعد بصاحب قرانيه رفتم اول سؤالی که شاه از من کردند این بود که مارلینگ را دیده ای؟ عرض کردم الآن بحضور مبارك شرفیاب شدم و با مارلینگ کاری ندارم آقای مستوفی بتوسط شهاب الدوله پیغام کردند که در شهر نمان، بحسن آباد رفتم تا چه پیش بیاید دو شب در حسن آباد ماندم متم و يك نفر نوکر و در شبکه چی صاحبی نصیان ژاندارم جنجالی داشتند و در همه چیز افراطی میکردند نظمی هم در کارشان نبود میز مشروب وتنقلاب وكباب همه قسم دایر داشتند. روز سوم سواره بشهر مراجعت کردم، درشکه ینه منحصر در حسن آباد است . بدرب خانه رفتم، شاه لباس سفر در بر چکمه به با مترصد حرکت است. جماعتی مشوق، جماعتی مانع ، مستوفی ساکت ، طرفداران حرکت اقوی، سپهسالار و صمصام السلطنه یکی به سفارت روس رفت یکی به سفارت انگلیسی، آن شمالی این جنوبی تأمین گرفتند که روس بتهران نیاید شاه ماندنی شد سفارتین در جلسات ممتد با مستوفی مذاکره دارند که ایران رفیق متفقین شود، بی اعلان بی طرفی را نقض کند. مستوفی در مقابل تعهدی میطلبد که حال ایران و رفتار همسایگان با آن چه خواهد بود جواب سکوت محض است. مستوفی استعفا کرد، فرمانفرما رئيس الوزراء شد من در خانه نشستم و در را بروی خود بستم دولت بر خلاف انتظار هزار تومان خرج سفر مراجعت برای من فرستاده بود، برات تهران گرفته بودم. عجالتاً عراده کوچکی راه است. صحبت مهاجرت شاه در سر بعضی معتقدین هست و محرك عمده سفیر عثمانی است کاظم پاشا حتی روزی از من ملاقات کرد که بحرکت تشریق کنم گفتم نه از من ساخته است نه معتقدم . مهذب الدوله و شيخ يوسف وکلای فارس مراجعت میکنند. آشنایی داشتیم خواستم ناهاری با هم خورده باشیم برای روز دوشنبه دعوت کردم، بعد بخیالم گذشت ممکن است بر این ملاقات محملی قرار بدهند، بفرمانفرما نوشتم اگر مانعی دارد عذر بخواهم نوشت البته عذر بخواهید و دوشنبه ناهار را با من صرف کنید، عذرخواستم، دوشنبه بدو لترای شاهزاده رفتم تاماری برف شد. بعد از ناهار شاهزاده رقعه ای بمن داد که از سفارت انگلیس بود، وزیر مختار نوشته بود فلاقی کمیته ای تشکیل کرد که شاه را حرکت بدهد و رفيق من (سفير روس) هم باین عقیده است . گفتم در چنین کمیته ای باید رئیس شما باشید ناظمش وزیر دربار من هم یادو. حال اگر حضرت والا رئيس آن کمیته هستید، من هم یادوم. فرمودند چه عیب دارد سفری بخراسان بروید گفتم چه عیب دارد که مرا درب منزل خودم مرحوم بکنند و اشرار راه متهم نتوند ؛ شاهزاده سلیمان میرزا از قوائم مهاجرت از قم نوشت که برای ریاست آن جماعت، ملحق به کمیته دفاع ملی بشوم. 1 - نوشته بودم جز صحبت ادبی نخواهم کرد. نوشتند دوشنبه بیائید محبت بی ادبی

نکنیم.