پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۲۹۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

٢٨٠ میدانستم که جوابی نخواهد رسید و ترسید تغوباد بر این بساط دفا خاطرات و خطرات اینکه واسموس میخواهد فنول انگلیس را بگیرد واهمه ای است که قنسول بوزارت داخله را برداشته است، با کدام قوه. بنده چه کاره ام ، برعکس مردم اصرار جمادی الاولی ۳۳ دارند و اسموس از خارج شهر شهر بیاید. در فارس از اینگونه اقدامات نخواهد شد، البته افسردگی از قضایای بوشهر زیاد است و تیمید قنسول آلمان برگه غیرتها برخورده است اما در باب مناسبات من 1 مردم دموکرات با غیر دموکرات طبیعی است اگر من با مردم روابط خوش نداشته باشم جلو افکار را باچه قوه بگیرم ؟ بعقيدة من انگشت به موقع در کار میشود و مضرت دارد و تظلم را به نمرده بکشاند. اما از خیالات توندی ما بنده هیچ اطلاعی ندارم سرو کار آنها با تهران است، اینجا چیزی هنوز بروز نکرده است . از سید حسن حبل المتین کاری ساخته نیست، نفری از افراد است و فعلا عازم تهران، بنده خیال ماندنت در فارس را ندارم خواه موافق کسی باشم خواه مخالف، باز نیست من شکایت میشود. نیت من راکی میداند؛ عمل شرط است، اعمال خلاف رویه دیگران على رؤس الاشهاد است. براویتی را امروز خواست مذاکره کردم معلوم شد بدستور مرکز ارجاع قندول آلمان و استرداد اموال واسوس را خواسته اند و گفته اند که اگر بخواهند تجاوزات دیگر بکنند جلوگیری خواهد کرد. صحت و سقم را از مرکز تحقیق بفرمائید . از تهران تعلیمات رسیده است دسته ای از ژاندارم به برازجان برود. رئیس ژاندارم که آشنا باوضاع انگستان است صلاح نمیداند و حق هم با اوست، صلاح راه و ژاندارم نیست وارد زد و خورد شود. صر الدوله مدعى من میدانم سر بی صاحب میتراشم اما چه کنم تیر دگر یاد نداد استادم. استاز رفته است موسی بجای او آمده، مردی سلامت جو و آشنا باحوال ملکت ، مزاحمتی می دهد. نمی دانم چرا او بدون اطلاع من و تهران قوام است بدون تأمل پیشنهاد نصر الدوله را قبول کرده آیا این هم دسیسه ای بود برای عذر قوام در مخالفت با من حال قوام در لار است و در شرف مراجعت پس از امضای تهران موسی بمن اطلاع داد. معلوم شد پسر قوام ما تفاق مدير السلطنة توري ابواب جمعی پدرش را چهل هزار علاوه قبول کرده است و هیچ فکر نکرده اند این عمل سب اغتشاش کلی میشود قوام مردی است بی حقیقت باشد در فارس اوضعیت حاضر از او کار ساخته است. تابع انگلیس است. باشد، همه قوامتد بموسی خان نوشتم که دست بابوا جمعی قوام نمی شود زد، سی چهل هزار تومان به آن نمیارزد که کانون قادتازه ای در مملکت ایجاد شود مصالح بزرگتر هست که باید رعایت شود. قبل از ورود قوام میرزا باقرخان نزد من آمد که قوام بیست و پنج هزار تومان در اردوکشی مطالب است پنجهزار تومان بشما میدهد که حساب را تصدیق کنید. گفتم عجب است که بمن چنین اظهاری میکنند پنجهزار تومان را از مطالبه کم کند. قوام وارد شد. قصيد ابواب جمعی را تنیده بود و از من رنجیده، چند روزی بتلخی گذشت . معلوم شد با و گفته بودند ما بتحريك فلانی این پیشنهاد را کردیم کدورت باقی بود تا گماشته او در مالیه نوشته مرا بموخان دیده با و گفته بود معهذا در نتیجه تشویقات قنسول سرسنگین است و منهم هیچ نمیگویم روزی میرزا با فرخان گفت ما از شما خجالت میکنیم گفتم جهت ندارد من از -۱ در تلگراف دیگر گفته ام که اگر بی طرفی این است که راسموس را بگیرم تحویل بدهم

بگوئید تا نکنم