چو افسار بگسیخت ملت دگر | نه زیبا شناسد نه زشت ای پسر | |||||
خطر زایدی بیگمان بس خطیر | چو بیدار سازی تو آن خفته شیر | |||||
بسی بیمناک است نیش پلنگ | مهیب است بیشبهه کام نهنگ | |||||
چو برخاست آن شیر شرزه بجنگ | که آرد بدمش همی بست زنگ | |||||
از این جمله افزون بود در خطر | چو آشفت و بالید بر خود بشر |
موقع آن رسیده است که پردهٔ قالب را از روی عروس سعی بردارند استاد معطی توفیق را ستوده قالب را در هم میشکند و زنگ را اتحاد نام مینهد
بیبراشتین کتاب روباه گوته را که خلاصهایست از کلیله و دمنه بمن یادگار داد شرحی از کلیله و دمنه با او صحبت کردم گفت اگر در ارتباط این دو کتاب شرحی بنویسی ممکن است با آن مقاله عنوان دکتری تحصیل کنی. نه اسباب فراهم بود نه باین عنوان علاقه داشتم که به مقاله چه خود بنویسی چه نویسانده یاشی و دادن چهارصد مارک تحصیل میشود.
مادام دیتریشی زنی است خسیالطبع و مهربان، شوهرش خسیس و عبوس خانم یک میلیون مارک جهاز داشتهاست که در اختیار شوهرش میرود پروفسور سالی شانزده هزار مارک حقوق معلمی دارد بر سر تنگی زندگی و امساک زیاد وفاقشان به نفاق میکشد کار بمحاکمه میافتد قرار میشود که نصف وجه باختیار زن باشد نصف باختیار مرد. خرج خوراک اهل خانه، لباس خانم و دخترش با خودش باشد آب و چراغ و لباس پسرها و خرج مدرسه با مسیو. پانزده سال بود که براین قاعده سلوک میکردند باهم بودند و نبودند عمارتی که در شارلتنبورگ داشتند ملک خانم بود خانوادهای هفت نفری بودند اخوی و من هم دو نفر مخارج نه قسمت میشد دو قسمت را اخوی میداد.
در ممالک کاتولیک من جمله سویس در سر هر پیچ راهها شکلی از عیسی در محفظهای روی پایه نصب است روزی در گردش با ویلهلم به چنان شکلی برخوردیم بیجهت شروع کرد به مذمت از اسلام گفتن ناسزا من چون نمیتوانستم نسبت به عیسی اطالهٔ لسان کنم در تأثرگریستم به مادرش شکایت کردم سخت از صحبت مذهبی منع کرد.