TPP خاطرات و خطرات بهاء الواعظين هم موی دماغ و محل تنفر من است. بهاء الواعظین در تهران بگوش من کشیده است. که نسبت بتو قصد سود هست و من مراقبم، بأن بهانه در اصفهان سرزده بحمام آمد، البته بالباس. باغ زرشگی نزدیك پل سی و سه چشمه باغ خوبی است، عمارت مختصری دارد کافی نبود میبایست چادر زد بها الواعظين بنظر محافظت در طبل چادر من ،میخواید نماز در چادر من میگزارد. اما می بینم که خلوص نیت ندارد. قوام الملک در حضوری مطلبش این بود که در موقع عبور قشقائی از کنار شهر، سردار احتشام که برای تصرف ایل بانفاق مدیر السلطنه توری بکش رفته بودند ، سرو پای برهنه بشهر برگشته، گفتم بد اتفاق افتاده است انشاء الله پس از ورود تدبیر آن میشود . در مراجعت ناصر الممالك كه رئيس كابينة من است بمن نزديك شد گفت یا خودتان از اینجا بتهران معاودت نمائید یا بهاء الواعظین را مرخص کنید. گفتم چرا؟ گفت نظامی در اصفهان در مجلس قمار وجهی از گماشته شهاب فرض کرده در اینجا گماشته مطالبه کرد. در چادر شما آنچه نباید گفته شود گفته شد و از برای شما آبروئی باقی نمانده بعلاوه از مجالی عرق خوری و عریده او در اصفهان شنیده بودم منزلی که امیر الملك حاکم آباده برای من معین کرده است باغچه ای است که در آن چادر زده اند و جای اجزاست و باغچه دیگر عقب آن که عمارتی دارد برای من است. از شیراز هفتاد نفر ژاندارم بریاست صاحب منصبان مولدی به باده آمده اند، ژاندارم تهران بر میگردد بقراولان در بمنزل مخصوص سپردم که بها الواعظین را از ورود باین منزل مانع شوید، شرحي يتهاب الممالك نوشتم که بهاء الواعظین نباید با اردو حرکت کند. بخودش نوشتم که حرکت شما با من مناسب نیست بهانه بجوئید و معاودت .کنید شوخی میپنداشت یا بنوشته مرنارد اعتماد داشت قدرى استلم گرد بخرج نرفت، صد تومان هم بار خرجی دادم و امر کردم بامير الملك بسيارندش بتهران برگردد، چون دید جدی است بنام و نشان اسبی را خواست .دادم بهاء الواعظين به اصفهان رفت و هم صحبت بختیاری ها شد بهمان کار هم میخورد بودگی کند بخنداند با گروهی که بخندند و بخندانند چون کنم من نه بخندم نه بخندانم بحرج مرتضی قلی خان پسر صمصام السلطنة، موافق روایت کتاب داد خواهی را در مطاعن من چاپ کرد و آنچه میتوانت بچاپ زد گوش من عادت دارد. در تبریز هم سيد المحققين يس از قضیه اجاره خالصحات بث الشکوی را چاپ کرد. جواب گفتم، ثقة الاسلام گفت بهتر بود هیچ اعتنا نمیکردید در این نوبت بنصيحت ثقة الاسلام مرحوم رفتار شد. نسخه هر دو را دارم . روزگار حق را از باطل تمیز خواهد داد. اندی را است اگر چند پنهان کند مرد راز هستند در این جهان مکار پدید آردش روزگار دراز اوحدی کرمانی ان اعوذ گری بسیار در خان خوره نزدیک چادرهای ما چشمه ای بود مغرب كمك زیاد برای آب خوردن برسر آن چشمه آمدند و بدست گرفته میشدند. آن شب كيك در اردو سبیل بود، ما شکار افکن نبودیم اما جان آن کیکها آفت شدیم. در دامنه تپه کاروانسرایی است سنگی، خالی از سکنه و .دزدگاه، پیداست که مملکت پرستار ندارد سوارهای قوام الملک را اینجا لخت کرده العلي " بردند مشهد مرغاب سر راه است. آثار باستانی دارد، قبر کیخسرو و بعضی آثار آنجا هست و قربه معروف قادر آباد منزل است. چند قریه است که معروف بمشهد مرغاب است، مرغاب مادر سلیمان قادر آباد و چند محل دیگر. مشهد ام البني (مادر) (سلیمان) همان قبر کیخسرو است . چشمه ای در این بلوك جاری است که آنرا مرغاب میگویند
قوام الملك بتخت جمشيد آمده است. چادر مرا روی تخت زده بودند قوام الملك كه وارد