خاطرات و خطرات آن صفحات ... خارج است و مشروطه طلبهای درد و دروغگو هم همه وقت دیوانه هایی که همه چیز خودشان را فه آنها بدهند لازم دارند چنانچه در این روزها از مختیاریها همچه شهرت داده شد که شما فارس خواهید رفت گویا برای اینکه مجبور باشید اغراض آنها را بیش از پیش در اجرا کنید. بعد از صنیع الدوله و حالی که از این مردم مشاهده شد معلوم و ظاهر گشت که در این مملکت وطنخواه نیست و غیر از دزدی و وطن فروشی چیزی خریدار ندارد باری چه عرض کنم که سایرین در چه کار بوده و هستند و ما در چه حالیم سایرین در هر حال و بهر اسم بردند و جمع کردند ما نبردیم و بیچاره شدیم کاشکی یک خواب راحت ممکن میشد از پانزدهم شعبان برای رفع پریشانی نها و بچه ها آمده ایم قلهك من گمان میکردم مخبرالدوله بیرونی را بما که به خانوار هستیم واگذار خواهد کرد و راضی نخواهد شد که برای روزی دو سه ساعت که بیرون هستند و در باغ مینشینند ما در زیر چادر توی حاك و جانور منزل کنیم. پانزده روز است که تعمیر چینه خاك برداری و جارو میکنم هنوز فارغ نشده ام و پشیمانم که چرا از شهر حرکت کرده ام زیرا آنچه مینماید این زد و خوردها طولانی است و آسایش برما مردم حرام .شده فرضاً ایندفعه هم محمد علی میرزا و برادرانش را کشتند یا خارج کردند بعد چه خواهد شد همانطور که آندفعه نتوانستند مملکت را اداره کنند ایندفعه هم نخواهند توانست و محمد علی میرزاها خواهیم داشت. صنیع الدوله را که محمد علی میرزا بی غرض میدانست و نکشت مشروطه طلبها ،کشتند در مجلس شورای ملی آنچه تلگرافات راجع بقتل او رسید نخوانده گذاردند تلگرافات تسلیتی که از دربارها رسیده بود دولت بروزنامه ها نداد که چاپ کنند یک ختم دولتی که برای هر فعله در این مملکت معمول است نگذاردند از ولایات بعضی حکام اجازه خواسته بودند ختم بگذارند اجازه ندادند، عریضه که در خصوص مواجب والاحضرت عرض شد بی جواب ماند محاکمه قاتلها مستور ماند علاوه بر این اولیای امور نسبت خیانت باو دادند! بازی نمیدانم چه مینویسم و چرا میتویسم شاید اثر آفتابی است که روی چادر يك لائی افتاده و میخواهد کله را بجوش بیاورد زندگی ما محتاج بيك اصلاح کلی است که از عهده من به تنهائی خارج است خانه خراب معیشت تنگ، طلبکار بی شمار عابدی هیچ همدرد کمیاب دادرس مفقود بشارت الدوله تهران است کاغذی هم نوشته بود که با کاغذ خودم فرستاده ام و البته تا بحال رسیده است ولی او قبل از آقایان وارد شد با يك رأس كاظم خان که نمیدانم از صادق چه خبر دیده بودید که این را برای ما فرستادید مگر تهران کم خرج دارید که بدون دیده مفت خور جمع میکنید آنهم در این روزگار که از هیچکی نمیشود مطمئن بود خاصه از برادر زن کالسکه چی محمد علی میرزا باری جارت کردم انشاء الله خواهید بخشید عجالتاً دلخوشی این است که جای شما امن تر و بهتر است لااقل بعد از اینکه خیالها را دور انداخته خوابیدید بعدای سنگ و سنگ بیدار نمیشوید در خانواده همه سلامت و دعا گو هستند محمد قلی زمین چرخ میزند روز و شب میآید و میرود سخت و سست میگذرد انسان در وجود خودش دیر میکند متصوف یا مکدر از احساسات خویش هزار ناهموار دیده ایم و شنیده ایم تغییر در نیت ما راه ندارد در خیر و صلاح میکوشیم لعل الله يحدث بعد ذلك امرا این رفعه احوى وصف حقیقت حال است از عامه کالا تمام انتظاری بیست در این موقع آقای امر الملك تربیت شده مدرسه الفرد نایب السلطنه تشریف دارند ! من بدبخت یا خوشبین چه کنم باید نیست خودم هستم مردم روزگار ای با آرزو که خاک شود اعلی و ادنی امیدواری ندارم. در مکه استغاثه کرده ام و روی آن استفاته خودم را به آب و آتش میزنم از عامه شکایت ندارم امان از خواص و زمامداران فاسد خداوند هدایتشان کند استغاثه خودم را در حرم در سفرنامه نوشته ام و اینجا تکرار میکنم کمندی میکشاند پای مشتاق نمیدانم که منزل چند میل است.
روزی مقارن مغرب محرم رفتم اتفاق در مسجد هیچکس نبود در حجر اسمعیل روبروی