پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۲۳۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

TT+ خاطرات و خطرات اجازه خروج از منزل بواسطه انقلاب هوا ندادهاند، همواره خسات را با فرمایشات منقاد و منتظرم زیاده جسارت شد ۲۸ محرم ۱۳۲۹ علینقی با حسن اخلاق فوق العاده و علم سرشار این عیب در صنیع الدوله هست که همه را خوب میداند و فریب روباه بازیها را میخورد در بسیاری از موارد قریب چاپلوسان را خورد و تا شناخته شدند چه خودی چه غریبه خسارتهای مالی و آبرویی کشید دوره هم امروز دوره ای شده است که شناختن مردم صعوبت دارد موش و ببر و پلنگ و خرگوش در لباس مشروطیت در آمده اند و انسان گول حرفهای چرب و ترم ایشانرا میخورد گرگند در لباس میش و همه در بند منافع خويش وقليل من عبادی الشکور عنوان دائیات را تغییر نمیدهد از قدیم همینطور بوده است خیلیها هم همین ناله را دارند. جبلی غرجستانی منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه گشته است بازگونه همه رسمهای خلق مقدار آفتاب ندانند مردمان مرد آن بود که دست ندارد ز دوستی زین هر دو نام ماند جو سیمرغ وكيميا شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا زین عالم تبهره و گردون بی حیا تا نور او نگردد از چشمها جدا لوبست الجبال لو انتقت السماء صنیع الدوله رشوه نمیگیرد لهذا ندارد که بعد او در تلاش خبر مملکت است و همه فلاش و بفکر جیب خود جای بسی نگرانی است از صنیع الدوله با رمز داخله رمزی رسید که استفا کنم. با خود گفتم تکلیف استعفاء صنيع الدوله فوق العاده مهربان است سخنهایی میشود اندیشه میکند. هفته ای جواب ندادم از تهران حضوری خواستند با انجمن و بعضی تجار در تلگرافخانه حاضر شدیم در طی مذاکرات سردار اسعد گفت جواب تلگراف منیع الدوله را بدهید. استعفا نوشتم به میرزا حسین خان دادم که محرمانه بگوید. تجار سر دستگاه گماشته داشتند مطلع شند تهران را به تلگرافات سخت که نمیگذارید مملکت چهار روز آرام بگیرد بازار تازه رونقی گرفته است تجارت به جریان افتاده است در همین مضامین تلگراف به مجلس و سفراه کردند سپهسالار حاشا کرد که فلانی استعفا میکند کی قبول خواهد کرد تلگرافی در استقلال من به ولایات نمود نگذاردم مخابره شود من احتياج به تقویت تهران نداشتم و این تلگراف کار مر است می کرد. روز دیگر ذكريا تاجر باشي أسبق روس در بازار گفت روس مخالف فلانی نیست وزرای خودتان هستند. در ضمن حضوری صنیع الدوله گفت هیچ از ما یاد نمیکنی گفتم و نمیدانستم که روزگار دارد. کی رفته ای ز دل که تمنا کنم ترا L کی رفته ای ز دیده که پیدا کنم ترا روس رحیم خان را آزاد کرد به قراچه داغ آمد و امان خواست و آمدن رحیم خان پسرهای او در امر هستند و شرارتی .نمیکنند بار امان دادم به تبریز به قراجه داغ آمد در حیاط خواجه های مظفر الدین شاه مسكون شده ترتیب پذیرائی او را دادم پسر هفت ساله اش را همراه آورده است او را خواستم مهربانی کردم قلمدانی باو دادم و گماشتم مشغول تحصیل باشد چند نفری از اجزای رحیم خان با او هستند و اسلحه دارند من متعرض نشدم که برای او پاس از امنیت حاصل نشود . پیغمبر فرمود ، و من يشرفي بخروج السفر بشرته بدخول الجنة فاجعة صنيح الدوله هفته ای بود خیال صنیع الدوله و اینکه کسالتی سخت دارد مرا مشوش اصفر ۱۳۲۹ میداشت من اراده کردم به محمد قلی خان اخوي تلگراف کنم باز گفتم خواهند گفت فلان کی مالیخولیا پیدا کرده است. معلوم شد تزلزل قلب من بی سبب نبود.

صفر قبل از ظهر تلگرافی از سفیر آلمان رسید که شما و ایران را از واقعه ای که برای