۲۱۶ شهبندر عثمانی هم هست باید چند کلمه گفت گفتم چو آدم را فرستادیم بیرون = خاطرات و خطرات جمال خویش بر صحرا نهادیم جمالهای الهی خوب است قدری بفكر نظافت شهر و زندگی لایق جمال باشند و یا بلدیه ساعدت کنند همان قسم که درون خانه را می آرایند به بیرون خانه هم توجه داشته باشند الی آخر. موضوع نطق يتناسب محل معلوم است در شهر شهرت داده شد که ایالت بقنسولگری روس رفت مردم که از باغ تردد میکردند دیدند من سر جای خودم نشسته ام انجمن ایالتی در خیابان در منزل ظهر السلطنه است از عالی قاپو مسافتی ندارد. محمد حسین خان فراجه داغی سردار عشایر رفیق رحیم خان بود با سردار بها در جنگ کرده بود پس از فرار رحیم خان خودش را بسالار ملی بسته به تبریز آمده بود. سالارملی که عازم تهران شد خواست از طرف من تأمین داشته باشد او را در باغپذیرفتم گفتم گمان کرده ای که چون گول رحیم خان را خورده ای از نوکری خارج شدهای بر عکس تو که در دوستی برای ترحیم خان پای جان ایستادی در خدمات دولت پابرجانی خواهی بود مطمئن باش کمال اعتماد را بتودارم انشاء الله خدمات خوب خواهی کرد روزی آمد نزد من گفت دویست نفر در شهر دارم این جماعت را حریفند اجازه بفرمائید در الحراف عالی قاپو نگذارم گفتم خان الان میروی بمنزل و تا نخواهمت بدرخانه نمیایی باز در شهر شهرت دادند که ایالت فراجه داغی ها را دور خودش گذارده مردم دیدند در عالی قاپود اطراف کسی نیست . وکیل چاتمه های حکومتی را تحریک کردند آمد نزد من که اجازه بدهید از ذخیره برای سربازها فشنگ بگیرم. گفتم هیچ فشنگ دارند و گفت بعضی دارند گفتم الان آن فشنگها را بگیر به ذخیره بده قبضی برای من بیاور باز شهرت کرد که ایالت فشنگه بسربازهای عمارت داده است مردم در عبور دیدند سر باز اطراف من فشنگ ندارد. شهبندر عثمانی آمد که فنسولها نگرانند گفتم جای اندیشه نیست می نندی نخواهم کرد و آنها قدرت مبادرت ندارند انجمن در بین است آسوده باشید شب ۲۸ ذیحجه انجمن و جمعی از تجار آمدند بمنزل من که چه باید کرد. تالار نایب السلطنه از عهد عباس میرزا عرض و طولی دارد ایوان جلو آن ۲۴ ذرع طول و سه ذرع عرض دارد. پرشد از موزر بند قدری صحبت شد گفتم حرف حسابی چیست رشوه گرفته ام حقی باطل کرده ام؟ ظلمی به کسی شده است یا بی پولی و قوه نقصی در کار است؛ در سیاست کسر آورده ام چه شده است؟ میرزا آقا گفت اینها نیست ملت شما را نمیخواهد اگر زوری دارید بگوئید گفتم با صدماتی که در سفر اول دیده بودم مشتری ایالت آذربایجان ،نبودم در تهران شغل من وزارت علوم و از برای من راحت الحلقوم بود ایالت آذربایجان کنگر نتراشیده است انجمن بواسطة تقی زاده و مستقیما از من دعوت کرد بلکه گفته شدیر سر تقاضای حکومت تو دوباره دست به تفنگ کردیم و عده ای جوانان ما کشته شدند. من مروت ندانستم شانه خالی کنم و راحت الحلقوم را برکنگر نتراشیده رحجان بدهم والا عاشق نبودم، شما را مردمان با شرف دانستم يك مشت شرق که داشتم برکف اخلاص گذاشتم برای خدمت آمدم نه با توپ و تفنگ که حالا از من زور میخواهید همان شرف مرا بمن بدهید به منت میروم. حالی در من پیدا شد که برخاستم حضار هم برخاستند یکنفر در تالار بفارسی گفت برخیزید. اینها آب در گوش ما کرده اند این همان مخبر السلطنه است که در غوغا قورخانه را بما .داد جمعیت رفتند میرزا آقا هم رفت انجمن و بعضی تجار نشستند. گفتند چه باید کرد؟ گفتم ایر جمعیت به پشت گرمی انجمن جمع ميشوند و من از انجمن احترام نگاه میدارم وانگهی فراموش نکنید که هزار و پانصد نفر سرباز روس در باغ شمال است و هر روز بی بهانه میکردند یک تیر در تبریز خالی بشود مداخله خواهند کرد، من شب و روز بهزار باریک بینی نمیگذارم بهانه بدست بیاورند همه را دیده اید. انجمن چرا اشرار را بخود را میدهد درد میرزا آقا امیر حشمت و سید المحققین را میدانید. من چه بگویم همه سعى من این است که کار از کله بباز و نکند انجمن رفت روز دیگر به محل سابق در ارمنستان جمع
شدند اثاثه خود را به آنجا ،خواستند حال ارياب لقب و محركين شرارت در منزل ظفر السلطنه جمعند