برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۲۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
۸
خاطرات و خطرات
 

برسیم کشتی پستی بمرداب داخل نمیشد عمق دهنه کم است صبح یکشنبه قبل از آنکه من بیدار شوم بارکاس حرکت کرده بود خواستم برخیزم دور خود چرخیدم و زمین خوردم زمین و آسمان میچرخید و بارکاس بیمروت نمی‌ایستاد اخوی میخندد دریا آشفته است در نظر آشنایان انقلابی ندارد در نظر من طوفان نوح است موقع وداع رسید اشک در چشمها میغلطید در این هیر و ویر[۱] روبوسی هم میشد «کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران» پلکان کشتی را آویزان کرده‌اند گاهی زیر آب می‌رود و بر می‌آید جستنی بهنگام باید و عزمی تمام. برداشتن قدم اول تأملی داشت و طولی کشید چاره چیست باید تهوری کرد خان دائی بحال من است اخوی سوار شده‌است و میخندد هر دفعه که بارکاس پائین میرود آنچه در معده است بالا می‌آید این مرحله هم گذشت ولو شلوار تا زانو تر شد (از آب دریا) دو شبانه روز هر چه بود بسر رفت در باکو پا بخشکی گذاردیم و اندک اطمینانی حاصل شد باکو عبارتست از کاروانسرایی و اطراف آن خانه‌هایی لکن جز دیوار گلی چیزی دیده نمیشود.

محلی است افسرده، بی دار و درخت آبش شور اخوی بحجرهٔ تاجری رفت که سفر پیش با او آشنا شده بود چای شوری صرف شد گرما فوق‌العاده است دلخوشی بودن روی زمین طولی نکشید می‌بایست بکشتی برگشت منتها آن وحشت و هراس اول تخفیف یافته و یأس مطلق از رسیدن بخشکی بر طرف شد مقصد حاجی ترخان است حاجی ترخان در نزدیکی دهانه رود ولگا طراوتی دارد خیابانی دارد وسیع و کنار آن عمارتی که بنظر من جلوه می‌کند از اینجا باید با کشتی خصوصی رودخانه به تساریتسین رفت که ابتدای راه‌آهن است جمعی مسافر جدید بکشتی آمدند منجمله دختری بسن من طبیعت معرف شد بزبان بی‌زبانی به محبت هم رایگان شدیم دائی خواند:

  کبوتر با کبوتر باز با باز کند همجنس با همجنس پرواز  

و حال آنکه اختلاف جنس سبب آن ائتلاف بود کشتی اینجا حرکتی ندارد و تابی نمیخورد حال خوشی دارم و محبت دلکش در تساریتسین براه‌آهن نشستیم چهار شبانه روز راه است تا الکساندرو که اول خاک آلمان است تازه از این راه نمیدانم مگر اینکه از ورشو گذشتیم ۲۶ ژوئن ۱۸۷۶ میلادی دو ساعت از شب گذشته به برلن رسیدیم اخوی به آشنایان برلن تلگراف کرده بود کنراد پسر سوم دیتریشی بکار آمده بود خود پروفسور خانمش و سایر بستگان درب باغچه منتظر بودند اخوی را پذیرفتند چنانکه دوستان صمیمی دوستی وارد شده را صحبت خانم با اخوی است و در هر جمله مرتتسا می‌گوید من چیزی نمیفهمم سرم را خانم زیر بغل گرفت کشان‌کشان میبرد بهمین حال از پله‌های عمارت بالا رفتم خیلی راحت نبود اظهار تأثر هم جا نداشت شامی حاضر بود صرف شد نیمروی منزل لله‌آقا را خاطر دارم اینجا شام چه خوردیم نمیدانم راه رختخواب پیش گرفتیم که در آنحال بهترین راه بود من و دائی را در اطاقی اخوی را در اتاق پسرها جا دادند صبح خانم وارد اطاق شد و دو پیراهن آورد یکی را روی تختخواب دائی گذارد و یکی را روی تخت من هر دو در رختخواب نشده بودیم خانم که وارد شد من رفتم زیر لحاف دائی نشست شاید همین امر سبب بود که خانم به اخوی گفته بود برادرت جنس تو است برای دائی منزل دیگر بگیر و چنین شد عندالواقع جا هم تنگ بود در ایران معروف است که چند شپش در بدن مستحب است در برلن باین عقیده نبودند سر من موی بسیار داشت بر خلاف این اوقات جنگل هم بی‌جانور نمیشود مادام شست و شوئی کامل با الکلی کرد و لازم بود. روز پسرهای دیتریشی و دخترش رفتند مدرسه. اخوی رفت که از ترتیب درس اونیورسیته (دارالفنون) سراغ بگیرد من و خان دائی در


  1. هیر در لغت بمعنی آتش‌پرست است هیربد آتش‌پرست ویر بمعنی فریاد و فغان آمده است سنائی گوید:
      ای جوان زیر چرخ پیر مباش یا ز دورانش در زحیر مباش  
      یا برون شو زچرخ چون مردان ور نه با وای وای و ریر مباش  
    زحیر اینجا اضطراب است.