پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۲۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

خاطرات و خطرات 199 مكتوب مقام ... بحمد الله تعالی اردو خدمات خود را انجام داده، بطرف اهر راجعت نمود. جناب آقای حاجی علیرضاخان در پنج فرسخی قصبه رسیده سرداریها در از اهر در خدمت ایشان به اهر آمدیم برای همه قسم او امر حضرت اجل عالی ليله ۲۶ محرم ۱۳۲۸ حاضر هستند. از قصبه کلیبر رابرت وقایع را بعرض رسانده بود ، یوم بیستم، همینکه رحیم خان شکست خورده قراراً بطرف حسرتان رفت. " خان شب در آنجا مانده، صبح بیست و یکم يک عده روس بحسرتان آمده تمام اموال و دارائی رحیم را بازن و بچه برداشته، از رود ارس عبور داده بروسیه بردند جنابان رشیدالدوله و سعید - الممالك نوشته بودند الساعه که این را پرت را مینویسیم روی خاک نشته و بکلی اسباب زندگی خود را رحیم خان برده است، چیزی باقی نگذارده، جز ده پار فتوره و فاخسونيه مال التجاركه در يك قرية دیگر بود. بحمد الله خدمت این اردو بیایان رسیده، سواران همگی خسته هستند . مرخص بفرمائید اردو حرکت نموده به تبریز بیاید با آن ارادت سابقه کمال اشتیاق را بدرك فیض زیارت حضرت اجل دارد جناب مستطاب اجل موسيو يفرمخان بعرض بندگی تصدیع میدهند. جعفر قلی بختیاری، يفرم» سردار بهادر، برای امر حکومت خواسته بود میرزا هاشم خان که با این حاجی خواجه لو خوشی داشت فرستادم نوشت این تحفه چه بود ا نوشتم در تبریز عرض میکنم . روز وردو اردو به تبریز، طبقات اهالی استقبال شایان کردند، خودم در تویخانه منتظر شدم، اردو بر سر راه بخانه ای فرود آمده، علیرضاخان را نزد من فرستادند که به اردو استقبال نکردید و از این نظر تكثر حاصل کرده اند . گفتم مهدیقلی پسر علیقلی درویش است. از این نظر آنچه میکرد کم بود، اما والی آذربایجان گمان نمیکنم ،قصوری کرده باشد، عالی قاپو خانه من نیست، خانه دولت است . در میدان توپخانه حاضر شدم که محل اسب برای فرود آمدن اردو بود برای پذیرائی مقدم اردو استقبال به طی مسافت نیست، یکندم یا پانصد تفاوت ندارد. اردو میبایست بیرق دولت را در خانه دولت فرود بیاورد نظامی در محل نظامی رحل افکند تصدیق کرد، گفتم حالا بسمت مهدیقلی برخیز برویم، درشکه رئیس نظمیه حاضر بود، با نفاق رفتیم سر سفره بودند . این خود پسندی بیشتر از عارف يقرم بوده است که بیش از اندازه بخود مینازد والحق رشید هم هست با هفت تیر وارد نگر شخص رحیم خان شده است و رحیم خان از ترس مسلسل فرار کرده است. پس از دو سه روز که دید و باز دید تمام شد، سردار بهادر گفتم مردم شهر را شناختید؟ را بجای ساعد لشگر به امر میفرستادم که لایق تر بود ؛ اذعان کرد که لایق تری ندیدم . نوبتی با سردار بهادر ، در گرفتاریهای خودم صحبت میکردم گفتم شطرنج میدانید ؛ گفت قدری ، گفتم در شطرنج چند قسم مهره هست و بازی همه معلوم. در این شطرنج خرهم مهره هست بازی خر را من درست نمیدانم باقرخان حضور داشت. برخاست و رفت و من تصور نمیکردم تا این اندازه کنایه بفهمد طرفه آنکه بزبان آورد که مرا میگوید در سفر قبل، ستارخان کدخدای امیرخیز و با قرخان که خدای خیابان، البته بمن معرفي شده بودند، ولی من شناسایی باحوال آنها نداشتم شهر تبریز در مقابل دولت مقاومت کرد ستار جان بدلاوری معروف شد و دلاور هم بود. باقرخان بواسطه وسعت محله خیابان اهمیتی حاصل کرده بود. در نظر من، همان عظم کدخدائی را داشتند. ستارخان طبعاً مرد شریفی بود ، باقرخان زحمتی چندان نمیدهد. ستارخان دعاوی بیشتر دارد و عادات به اجزای او مزاحم اهل شهر -۱ نشستن روی خاک تا اندازه ای هم بسمی سید کاظم، از دسته یفرم شد ، بختیاری هم حالش معلوم است، ملامت هم ندارد جنگ و چپاول لازم و ملزوم هم است. بختیاری از روی عادت

میچاید، ارمنی مطابق مرامنامه، کدام مشروع است من نمیدانم. تا اموال حرام باشد ياحلال.