پرش به محتوا

برگه:خاطرات و خطرات.pdf/۲۱۱

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.
 

خاطرات و خطرات ١٩٧ زود بینداز - شرحی حاج نظام الدوله در تشکر نوشتم که قالیچه ها و مخمل ها را فرستادم، از من بیادگار باشد، ثبات سلامتی جنابعالی صرف خواهدشد. هر روز از همه طرف در رهائی سربازان توسط میشود حتی از طرف انجمن گفتم اگر مرا برای نظم مملکت خواسته اید. رأی من این است والا مرخص میشوم با در دس بسیاری اردوئی مرهم شد سالار ملی را روانه سراب کردم أمير حشمت هم چندسواری حاضر کرده است و جویای نام است بسردار ملی ملحق شد شجاع الدوله هم از مراغه مستقیماً روبساب آورد. صورتاً سالار ملی رئیس است. معنا شجاع الدوله معروف بکفایت هزار و پانصد نفر، پیاده و سوار و توپخانه در سراب تا هریس حاضر شد، به تصیحت رحیم خان پرداختند و بگوش اوباد است. رؤسای ولایتی ، شجاع الدوله ، اقبال السلطنه ، رحیم خان و غیره همه نان بهم فرضی میدهند. سالار ملی حریف نیست، شجاع الدوله مذبذب است ، عمادست دولت را مدام در ، حنا میخواهند . این اردو مترسکی بود، جلو رحیم خان و ایلات شاهون ، از لاعلاجی تشکیل شد. لیکن مصرف نداشت تحقیقاتی بعمل آمد، از نظامیهای حیسی چهار صاحب منصب محرك تابعین بوده اند. آنها را از نظام خارج کردم، بقیه را معاف گفتند نمیرویم گفتم لباس و تفنگ بگیرند ، در شهر خدمت کنند. در حالی که رو به بارك میدویدند، قنسول ژنرال روس میلر بآنها برخورده بود ، از غلام قنولخانه پرسیده بود اینها گی دند؟ گفته بود فضول میگوید با این مردم مطیع نمیتوانند مملکت را اداره کنند ؟ من آنجا نبودم بگویم شما نمیگذارید. نظام درست میکنیم اعلان جنگ باشها است، کارخانه میسازیم جنس مفت میدهید آذوقه شهر را بهانه میکنید ، قشون میآورید برنمی گردید با خدمتگزاران مملکت مخالفید چندبرابر ممالك اروپا زمین دارید. چشم از خاك ما برنمی دارید زمستان شد شجاع الدوله هنوز مشغول اصبحت برحیم خان است و اقدامی نمیکند. شاهون مشکین و خلخال هم آرام نیستند، با رحیم خان مکانیه دارند. امیر ارشد، حاجی علی لو، تا دو فرسخی شهر آمده است . دویست و پنجاه نفر قزاق، بریاست محمد خان امیر ومان در تبریز داریم ، تابع روسند : حتی محمدخان، برای اینکه با امیر ارشد مذاکره کند، حاضر نشد، اردبیل هم آرام نیست. سردار ملی داوطلب شد باردبیل برود، میبایست قبول کرد که شهر را F عزیمت سردار بر هم نزند. با عده ای وار رفت مرد غیرتمندی است. شجاع است. ملی باردبیل متأسفانه بیهوش است و جماعتی دور او را گرفته اند و استفاده میکنند. غلط کاریها کرد. عمران خان پسر حضرت علی کدخدای حاج خواجه او نزد او آمده است. جوان عاقلی است لیکن با ستارخان چه کند در زد و خوردهای تبریز انجمن تجار، اعیان شهر کارها را اداره میکردند، او دلیرانه جنگ میکرد، دفاع يك قسمت شهر بعهده او بود. در این مسافرت اختیار دار است و اختیار خودش را ندارد. کله خورده از اردبیل مراجعت کرد. لدى الورد باسیصد سوار غضب آلود وارد محل حکومت شد، با طاق من آمد، با صورت آماس کرده و چشمهای تابیده محمدخان نایپ که از رجال کاری او بود، با اسلحه وارد اطاق شد من نزديك در نشسته بودم، بهاوی من ایستاد تعجب کردم، بعد عذر خواست که احتیاط کردم حال سردار پرخاش میکند، گفتم خودت اصرار کردی، نصایح مرا نشنیدی، آنچه خواستی دادم دید حرف حسابی ندارد، رفت امیرخیزی وزیر او بود مردی است عاقل آنجا که عقل در روندارده چه حامل . سفارشها با وکرده بودم، سرش که گرم میشد، مصاحت نمیفهمید. اطرافش هم مزاحم اهالی کاری از او پیشرفت نکرد و از این تاریخ در دسر آذربایجان شد. من و انجمن ایالتی تجار همه روزه غائله تازه داشتیم. کانش از او حواله میگرفتند. در دهات مالیات جمع می گردند ، شب بخانه

مردم میرفتند، اموال می بردند، ماهی با نصد تومان برای او برقرار کردم ، کافی نبود. میگفت