۱۹۶ خاطرات و خطرات و زراعت خود بروند . . اگر معدودی بکار خدمات نظامی بخورند حکام موافق دستورالعملی که بآنها خواهد رسید ، از وجود آن سابقه خود را بهدر ندهند. اکثر آنها کاسب یا زارعند. باید می : البته کمال سعی را بکنند که روز بروز، امور در تحت جریان اشخاص استفاده خواهند کرد قانونی بیاید. مخبرالسلطنه ۱۲ شریان ۱۳۲۷ T مسلم است بعد از ملاحظه این تلگراف هر کس بوظیفه خود رفتار نموده بارتكاب حركات خلاف قانون و مداخله بامور حکومتی اقدام نخواهد نمود و در صورت تخلف، خود را مسول و مؤاخذ ایالت كبرى وانجمن ایالتی خواهد دانست . سخت خاری زیر دم رحیم خان چلبیانلو گذارده اند. تبریز را تهدید غوغای قراجه داغ میکند و رقابت با بختیاری که گهر کم از کبود نیست و پیداست که تحريك از روی است. بلایف به اور میرود، دستور میدهد عکس او را در مجمع قراجه داغی ها برون در کتاب مشروطیت چاپ کرده است محتاجیم که در سراب اردوئی تنظیم کنیم و چون سراب در شرق تبریز است و خیابان از محلات شرقي، باقرخان سالار ملی داعیه ریاست اردو دارد. از طرف دیگر افواج کاری آذربایجان طرف مراغه است و شجاع الدواء بر آنها مسلط جمع شجاع الدوله که با تبریز جنگ کرده است و سالارمای بیسواد و شیر برفی دريك اردو، مشكلى لا ينحل و چاره هم نیست بروند و فوج هفتم آذربایجان را خواستم رئیس فوج گاوی بی عرضه. چون دستش بدهنش میرسد خرجی کرده است و رئیس فوج شده است. اجلال الملك هم در آن محل ملکی دارد و هشتری فوج است. افواج این روال پادارانه لایقی دارند که محل استفاده رئیس فوج است میرزا هاشم خان ساعد لشكرهم از لشگر نویسان سابق و بيشكار شجاع السلطنه که هفت فوج در اداره داشته بوده است. در قشون آذربایجان سابقه ها دارد و خالی از نظری نیست. در چنین موقعی که باید مصلحت مملکت را در نظر گرفت. همه فکر خودشانند هشتصد نفر سرباز فوج حاضر شد. لباس و تفنگ آنها داده شد، در میدان حاضر شدند. گفتم باغ صاحب دیوان اردو بزنند جیره آنها پرداخت شود ۲۴ رمضان است ، در ایوان شمس العماره نشسته ایم، سالارملى - ثقة الملك كارگذار پیش منند. خبر آوردند که فوج حرکت نمیکند، گفتم چرا ؟ گفتند پول ذغال میخواهند تابستان موقع این حرف نیست ، صاحب . منصبان فوج را خواستم، هرچه پرسیدم گردن کم کردند. گفتم بروید، لباسي و تفنگ را تحویل بدهید گورتان را گم کنید. سالار ملی برخاست رفت. ثقة الملك زير لب چیزی میگفت، گفتم چیست ؛ گفت قل هو الله میخوانم، بشما فوت میکنم صدای سالار ملی بلند شد ، با ساعد اشگر پرخانی میکند و میگوید الان میروم میدهم خانه ان را در خیابان خراب کنند. همه کارها را باید گذارد فکر حفظ خانه ساعد لشگر بود. این دیوانگی از سالار ملی بر می آمد فرديات غروب ازارك (ذخره) سؤال کردم، گفتند دو دسته از فوج لباس و تفنگ را دادند رفتند، بکسته نمیدهد میگویند هر جا امر شود میرویم و جیره نمیخواهیم گفتم در شهر قراول باشند. رئیس نظمیه را خواستم سپردم سر راه بگیرد. سربازان متمرد را توقیف کند ۲۵۰۰ نفر سرباز ۲۴ نفر ارباب منصب توقیف شدند فوج چهارم را که نزديك شهر بود و سپرده بحاجی سالار لیتوانی خواستم ، حاضر شدند. ليتوان ماهی قزل آلا دارد، حاجی سالار قایی پر برای من فرستاد رد کردم. خودش آمد که رد ماهی برای چیست؟ مقداری ندارد گفتم میگویند در انقلاب مساعده ای نوشته اید و نرسانیده اید و انجمن مقروض است، تا امانه را ندهی ماهی را قبول نمیکنم رفت هزار و دویست تومان تعهدی را به نهصد تومان صلح کرد. پرداخت و آمد ماهی را پذیرفتم ، لدى الورود حاجی نظام الدوله، يك جفت قالیچه، شش تخته مسند محمل کاشی و بشقابی نبات برای من شبانه
فرستاد. قالیچه ها و مسندها خیلی عالی بود، بشارت الدوله کنار قالی را بالا زد چشم مرا گرفت گفتم