و نسخهٔ آن بدست من آمد که نسخهٔ آلمانی مطابق است.
من نسخهای را که خودم نوشته بودم در مسافرت دور دنیا بقصد زیارت بیتالله همراه داشتم و در پکن یادداشتی پشت آن کرده بودم در سفر آذربایجان از دست رفت و پس از چند سال بدست آمد و اصلاحاتی در آن کردهام و نسخهٔ جامع است و حاضر طبع.
میرزا حسینخان سفیر ایران در اسلامبول در سفر کربلا باردوی ناصرالدینشاه پیوست بطهران آمد و بمنصب صدارت نایل شد نقشهٔ مسافرت شاه را به اروپا کشید در سنهٔ ۹۰ شاه بفرنگ تشریف بردند پدرم در آن سفر از ملازمین بود اخوی مرتضی قلیخان را که از من هفت سال بزرگتر است و عمهزاده علیخان را همراه بردند (ناظمالعلوم) اخوی را در برلن گذاردند و عمهزاده را در پاریس قصد پدرم این بود که اخوی را در لندن بگذارد در برلن از وارنر سیمنس دیدن میکند که از اقوام او یکی بطهران آمده بود برای دایر کردن سیمهند این آشنائی سبب میشود که اخوی را در برلن بگذارند پس از مراجعت پدرم باغ استاد شیرجعفر را در شمال لالهزار خرید سی هزار ذرع بود در ذرعی یک ریال عمارتی در آن بنا کرد و از عمارت ملکالکتاب نقل مکان کردیم بالای باغ استاد شیرجعفر صحراست در جنوب آن باغ لالهزار[۱] و باغ وحش که شیر پلنگ گرگ خرس بعضی طیور و حیوانات کوهی در آن باغ جمع کردهاند.
ناصرالدینشاه شیری مأنوس در عمارت داشته یکی را زخمی کرده بوده است به باغ وحشش میبرند و در باغ رها بوده است روزی جعفرقلیخان عمو علیالصباح بآن باغ میرود و دچار شیر میشود با حالت ضعف میآورندش به دارالفنون لباس دریده و خون از آنها جاری، میفرمودند شیر که پنجه روی شانههای من گذارد مثل فانوس تا شدم و این حکایت راجع به اوایل دارالفنون است از سوانح آنکه هفت ساله برادری داشتم عباسقلی نام بدیع شمایل و خوش زبان طرف علاقهٔ کوچک و بزرگ دنبال دایهاش بمطبخ رفت آشپز مشغول صاف کردن چلو بود طفل از پشت سر او میگذشت آبگردان آب جوش بر سرش ریخت...
آنچه کردند از علاج و از دوا | رنج افزون گشت و حاجت ناروا |
هفتهای آن ناکام نالان بود روز هشتم مقارن ظهر غشوه برو عارض شد پدرم مقارن این حال به اندرون آمد ضجهٔ زنها را شنید برگشت از حافظ تفأل کرده بود این شعر آمده بود:
رهزن دهر نخفته است مشو غافل از او | که گر امروز نبرده است بفردا ببرد |
عباسقلیخان حال آمد روز دیگر همان وقت غشوه آمد و کرد آنچه کرد من با مادرم کنار رختخواب او بودیم پایش را از لحاف بیرون کرد مادرم پوشاند گفت سرما میخوری باز بیرون کرد گفت اینجا خوب است عجب باغی است و رفت آنچه مسلم است در موقع مفارقت روح از بدن مشاهداتی رخ میدهد و خالی از دلالتی نیستند پدرم با اینکه شعر نمیگفت در فوت او سه رباعی ساخته است.
نازک گل من سوخت سراپا از آب | دل در بر من ز رفتنش گشت کباب | |||||
او خفته بزیر خاک و ما بر سر خاک | ای خفتهٔ روزگار ما را دریاب |
وله
- ↑ لالهزار باغی بود بین خیابان لالهزار و میدانی در متمم خیابان اسلامبول و خیابان ماشین که حال اکباتان نام نهادهاند قسمت شرقی آن را باغ وحش میگفتند حال همه عمارت شدهاست خیابان لختی (سعدی) آن دو قسمت را از هم جدا کرده است ناصرالدین شاه لالهزار را به نود هزار تومان فروخت تولوزان التماسها کرد که نگاه بدارند که سبب لطافت هوای شهر است نشنیدند در تابستان خیابان لالهزار هوای خنک بسیار خوبی داشت در آن اوقات که خیابان خوش هوا و روحافزا بود اهالی کمتر استفاده میکردند اینک که هوای آن خیابان باطناً و ظاهراً کثیف و موذی است محل توجه و ازدحام خلق است و مخرب اخلاق سابق این ازدحام در تیمچهٔ حاجبالدوله میشد.